در
کارزار هستی
پیمانه زن به مستی
رقصان به آتش و خون
وا
نه تو خودپرستی
در
کارزار هستی
پیمانه زن به مستی
رقصان به آتش و خون
وا
نه تو خودپرستی
در پیشگاه ماهش گشتند سربداران
آن حضرتش بفرمود: بهبه چه نازداران
صبر
و قرارشان رفت، آسوده جانشان نیز
تا حق نهادشان باز در زمره تاجداران
هر چه ساکتتر در اسرار خدا
میدهد حق بیشتر از آن ندا
هر چه بالاتر روی تو کو به کو
میشود پررنگتر کوه از صدا
گر چه پرنورند اما ظرف تو
درک خواهد کرد آن یکیک جدا
صبر و عشقت شد کلید وادیاش
در بگردیدن به ره همچون گدا!
خدمتش، پیوسته، بیچونوچرا
این چنین شد کل عالم همصدا
باز این مشک آمدش در هویوهای
آتشی زد عاشقان را، بیصدا!
فارغ ز مذکّر و مونّث، روح است
هم روح در عالم خدا ممدوح است
از حس و هوس گذشته و پیوسته:
در وادی روحالقدس او مشروح است
از بیخودی و عاشقیاش بود که یافت:
جز خدمت حق همارهاش مذبوح است
سرخوش ز وصال و خدمتش، آگه شد
که هرآنچه غیر از آن، مطروح است
پس پر زد و برتاخت به خدمتش مدام،
زین گونه دمادم به رهش مجروح است!
ای مُشک، تو نی شدی به آوای رموز،
زین روست که دروازه به تو مفتوح است
از جماعت کندنت تغییر توست
در جماعت بودنت تقصیر توست
خنده و گریه در این آیین خلق؟
پس تو مفلوکی و این تقدیر توست
مُشک
موسیقی بشنویم: "پرواز شبانه" Alessandra Celletti – Night Flight
دمبهدم نو میشود این داستان
از نوای حق که هست از باستان
میخرامد میدرد نو میکند!
حق بفرمودش چنین، در آستان
مُشک
دی شاه دعوتش کرد، جانش تمام برسوخت!
شهزادهاش نظر کرد، اسرار حق بیاموخت
در معیت عقابان، در بارگه درون شد
تسلیم، آفرینش، جانانه بر دلش دوخت
مُشک
موسیقی بشنویم: اپرا2 با صدای فوقالعادهی ویتاس Vitas-Opera2
نقش او چون دگران در بیرون
بیمثل در روح در وقت درون
همه جا خدمت حق در همه حال
عارفش، ورای این عقل زبون
مُشک
بیهیاهو
در بیرون، در لباس مردمان، در نقشهای مختلف، چون همه؛
پرهیاهو
در درون، بیلباس، در قامت روح، چون هیچ کس؛
عارف چنین است.
مُشک
نینوایش جان عاشق میگداخت
غیر عاشق هیچ کس جانی نباخت
در تسلسل گشت عالم از صدا
ورنه در عالم کسی خلقت نساخت
مُشک
موسیقی بشنویم: artArvo P | موسیقی کلاسیک معاصر از آروو پارت
بیهوده ز جان سوا همی کرد
آن نور و نوا جدا همی کرد
عشرتکدهای ز ماجرایش
آن عقل دنی هوا همی کرد
مُشک
زیر و بالا سر به کویاش کو به کو
عاشقاش دائم به خود در جستجو
در پسِ خودیافتن، خالق شناخت
پس بشد در راه حق بیپرسوجو!
والهاش چون دید حق، دربرگرفت
چشم و گوش و فکر و ذکر و جان او
هرچه بر دارش کشید از چپّ و راست
دید عاشقتر شدست آن رزمجو
عاقبت
خندید و گفت ای مشک ما
رو شروع کن خدمت بیهایوهو
تفکیک عوالم بین در بستر پیدایش
یک هست به تشخیصی کلِّ همه ی زایش
سرّ ابدی آمد زان خالق پیمایش:
از صوت ازل عالم گردید به آرایش
مُشک
عاشقان را لامکان دیدار شد
جملگی را عشق حق در کار شد
عشق بود و وادی سرگشتگی
یکبهیکشان در دمی بر دار شد
محشری، خون، ریسمانی، آتشی
عاشقش بر خدمتاش دیندار شد
بر لب تیغ ار که او رقصی کند
این بهاش، از عقل و تن بیدار شد
باز گویم وصف حال خادمان
هیس ای مشک عالمی هوشیار شد
جایی بودش ورای این چرخ کبود
دیدارش، فراتر از گفت و شنود
جز عاشقی و طاعت حق هیچ نبود
دریافت، ارائه، جان مطلب این بود
مُشک
موسیقی بشنویم: روح اپرا Emma Shapplin – Phantom of the Opera
بازیگر نقش خود فارغ ز هر اقلیمست
آن نقش محوّل نیز پیمانهی تسلیمست
میچرخد و میرقصد در هرچه شهش فرمود
آن عاشق دُردیکش در وادی تعلیمست
مُشک
همصحبتی یار تو جوییدی
در نوکریاش راه تو پوییدی
فارغ
ز تن و عقل تو روییدی
پس رایحهی روح تو بوییدی
مُشک
موسیقی بشنویم: موسیقی پرتغالی ترانهی دریا (پلهای شیرین) Dulce Pontes
بالهایت بگشا سوی من آ
از میان چشم پنهان خدا
سر تسلیم و اطاعت داری؟
بشکن من تا که بشنوی ندا
مُشک
ز خوشیها بگذشتم به قمار عاشقانه
ز تن و ز جان گسستم به هزار تازیانه
منِ خود به دار کردم که ندای یار آمد:
مرحبا! حال رسیدی به وصال جاودانه
مُشک
موسیقی بشنویم: گیتارنوازی و خوانندگی آرتور مسچیان
عاشق ز نوا زیر و زبر شد
جانانه به راهِ پرخطر شد
خرسند ز درد و آتش راه
مستانه ز راه عقل در شد
مُشک