عشق را از مردم بیدار بین
از همان اندک خداهمکار بین
عشق، این برپانگهدارنده را
در همه، بیکار و هم درکار بین
عشق را از مردم بیدار بین
از همان اندک خداهمکار بین
عشق، این برپانگهدارنده را
در همه، بیکار و هم درکار بین
حرفی که باید گفته شد
کو خامها که پخته شد؟
دیدارها باشد درون
بیدار و اینجا: خفته شد
پیمانه را میزان زدیم
از حق نه کز انسان زدیم
از نام و از عنوان زدیم
بر خلق و حفظ آن زدیم
تا خلقت از نایش زنیم
از نان و مال و جان زدیم
از زر زدیم از هر زدیم
زین رو نَفَس پایان زدیم
حرفان زدید و نی عمل
ما کار حق فرمان زدیم
دنبال علّت گشته، ما
بی علّت و برهان زدیم
در جام او شک کرده، ما
هر جام او رقصان زدیم
صد عربده بر هیچ؟ ما
بی حرف و در پنهان زدیم
اینجا زدیم آنجا زدیم
از جان نه کز مژگان زدیم
چسبیدهای بر مُلک و مال؟
از مُلک و از دیوان زدیم
ای مشک خاموشی گزین
این راه: خونافشان زدیم
بشنویم و ببینیم
Tamam Ashkharh - Sayat Nova
عشق آدمزاد هیچش عشق نیست
عشق عالمتاب هیچش مشق نیست
این سخن سنگین آید بر عوام
لیک حقیقت را کتب سرمشق نیست
سخت آید این جهان بر مردم بیهودهکوش
مغز، افساری زده بر ذات خلق خودفروش
دور خود چرخند، باطل، آن ندا نشنیدهاند:
مغزِ دون قلّاده زن، در روح آ اندر خروش
مشک
موسیقی Arhat - Boral Kibil
آن که با جان رفت جانش در ربود
نی چو نامردان حق دائم سجود
جان رها خواهی به اذنش جان سپار
مسلک مردان حق جز این نبود