متون و اشعار مشک

متون و اشعار مشک

انتشار مطالب با ذکر منبع، آزاد است.

طبقه بندی موضوعی

۴۱ مطلب با موضوع «غزل» ثبت شده است

 

جمعی به تماشا که خدا کو

خاموش و نظرکنانم آن سو

 

یک قطره اگر ز جام ریزد

آتش زند این عوامِ پررو

 

رو مَرد! کمی شناس خود را

خورشید زند همیشه سوسو

 

از غفلت و جهل گر بکاهی

نور آیدت از جهان‌فراسو

 

جان داده و قطره نوش کردیم

رو جام بیاب و حرف کم گو

 

گر مشک تو جان به دست بردی

شمشیر بران؛ مباش ترسو

غزل41

  • مُشک

 

تا کی نگران این جهانی؟

همواره اسیر تونبانی

 

لختی بِرَهان خود و پری زن

آنجا که حق‌ت دهد نشانی

 

زنگار ز جسم و جان زدای و

رو سوی جهانِ آسمانی

 

آنجا که به بزم ماجراهاست

ساکن شو و بین عزیز جانی

 

اسرار خدا شنو از آن یار

زان یار زمان و بی زمانی

 

از باده‌ی نور و صوت یزدان

لاجرعه بنوش؛ آنچنانی!

 

آن گاه که مست گشته باشی

از باده‌ی عشق لامکانی

 

تکلیف تو را شود هویدا

تکلیف هدایت نهانی

 

پرونده‌ی مغز را ببندی

دل را سپری به لاجَهانی

 

در نظم جهان‌هاست ولی کار

کار تو شود تو را عیانی

 

تعجیل نکن! شنو حکایت

از مشک ورای کهکشانی

غزل40

 

  • مُشک

 

جانم تو را مالم تو را آن دین و ایمانم تو را

نانم دهی آبم دهی فارغ ز انسانم تو را

 

هیچم ز تو هرچ‌ام ز تو مست و خرامانم تو را

این سو روم آن سو روم چون بادِ رقصانم تو را

 

سیمای صوتت آب من هم باده و هم جان من

اشکم ز تو مشکم ز تو پیمانه‌گردانم تو را

 

رسوای عالم گر شدم در دیده‌ها چون خر شدم

باکم نشد خنده‌ام بشد چون شمع سوزانم تو را

 

شکرانه‌ی الطاف تو آخر چرا من کم کنم

شرمنده‌ام بربخشدم از تک‌سوارانم تو را

 

هر باده‌ات نوشیده‌ام زانها بسی بخشیده‌ام

هرچند دانم کم بُده از روح‌بازانم تو را

 

در آسمان چندمت جمع خدامردان تو

دیدم شنیدم یا خدا زین روی حیرانم تو را

 

: ای مشک ای همکار ما آرام باش و بی هوا

هر لحظه‌ای باده‌ات دهم بر عرش گردانم تو را!

غزل39

موسیقی Karl Jenkins – Song of the Spirit

بشنویم در: آپارات | تلگرام

  • مُشک

 

رو مذهب نور یاب و خوش باش

رقصان و به شورِ ناب و خوش باش

 

از غم بکن و به وادی روح

پیمانه‌زن و خراب و خوش باش

 

این مغزک ناچیز سیه را

شر کم کنش ای جناب و خوش باش

 

موسیقی عشق یک کلام است:

بر هر چه جهان عُقاب و خوش باش

 

از صوت خداست هر چه برپاست

پس صوت نهان بیاب و خوش باش

 

ای مُشک جهان تفی نیارزد

بر پیش من آ به خواب و خوش باش

مُشک

غزل38

موسیقی Hugo Kant – Erhu

بشنویم در: آپارات | تلگرام

  • مُشک

 

بر آمَدگان آییم

بر نامَدگان آییم

 

هر لحظه جهان آییم

با عشق و نهان آییم

 

بر همرهی روحان

تا دوست، به جان آییم

 

لیک عاشق این کار و

چون بادْشهان آییم

 

هر بار به سر گویی

تیری ز کمان آییم

 

بر صوت سواریم و

پیمانه‌کشان آییم

 

هر کار که فرماید

ما روح‌وشان آییم

 

دستور که فرماید،

بیرون، به مکان آییم

 

از عشق نمی‌دانی؟

بر گفتنِ آن آییم

 

ای مُشک مگر دانی

بر بسته‌دهان آییم!

غزل 37

موسیقی ریمیکس Jugurtha- Sophonisbe (Sahale Remix)

بشنویم در: آپارات  -  تلگرام

 

  • مُشک

 

هوشیاران را رهی در باد بود

در میان بودند و دل فریاد بود

 

نی چپ و نی راست، قائم بر میان

این چنین‌ بی‌چهرگانم یاد بود

 

نزد ایشان هر مقام از عشق بود

ماه‌ هم از بودشان دلشاد بود

 

در هزاران جا به آنی حاضر و

در سکوت انجام خدمت‌ داد بود

 

زایش و رشد و افول هر جهان

صوت یار و دست اینان زاد بود

 

گنگ و مبهوت تماشاشان بُدم

تا یکی آمد که چون شهباد بود

 

تیز آمد جان من دربرگرفت

بردم آنجا کاندکی آحاد بود

 

...

...

 

آن شبم تا صبح گویی سال بود

گویی عمرم غیر آن، مازاد بود

 

پس کمر بستم به خدمت بعد از آن

در زمین چه داد و چه بیداد بود

 

دادِ حق بیداد نی و داد نی

هرکه فهمیدش، نهان یک راد بود

 

مشک (تلگرام | اینستاگرام)

 

 

غزل36

 

 

  • مُشک

 

ناکوک بُدم روزی من‌کوک مهیا کرد

دادش همه ابزار و اِستاد تماشا کرد

 

من بودم و کوک خود مشعوف ز بود خود

تا رعدصدایی زد فارغ ز لهاسا کرد

 

هر مسلک و آئینم برسوخت به یک آوا

این گمشده را چشمی از نور هویدا کرد

 

ناگه همه جا تیره می‌دیدم و لرزیدم

آن چشم دمی جانم چون آبی دریا کرد

 

خندیدم و گرییدم رقصیدم و پیچیدم

اما نه منم من بود اویم همه شیدا کرد

 

یک خاطره‌ای آمد در جانَک این عاشق

از کودکی خویش و نوری‌ش که برپا کرد

 

بسیار که چرخیدم تا نور میان دیدم

میدانی و میدانم ماه‌ام چه مدارا کرد

 

جز خدمت و خلّاقی راهی به مه ما نیست

از مشک تو بشنو کو اعصار تمنّا کرد

 

غزل35

 

موسیقی ارکسترال Jo Blankenburg - The Architects of Cronos

ببینیم و بشنویم در: آپارات  -  تلگرام

  • مُشک

 

در روح به پرواز و در خویش به آوازی

در وادی جان‌پیما با عشق نهان‌سازی

 

سوز دل هر عاشق مرهم نتوان سازی

هر ناز و نوازش را پرونده دراندازی

 

از وصف دل عشّاق عالم نه خبر بوده

میدان‌شَهِ عیّار و کاتب به همه رازی

 

هر سرِّ نهان گفت او در وقت ادا کردی

هر سالک شوریده دیده‌ست که طنّازی

 

هر راز کلیدی بر قفل دل مشتاقان

آن را که دلی روشن داند که نه غمّازی

 

تو کارِ خودت می‌کن فارغ ز برون‌هستی

آهسته و پیوسته، در وقتِ جهان‌سازی

 

در هستی و ناهستی کارت سخن ما بود

زین روی بَرِ جانان عمریست سرافرازی

 

مُشک (تلگرام - اینستاگرام)

 

غزل34

 

موسیقی Elena /Yerevan/ Como Siento Yo

ببینیم و بشنویم در: یوتیوب  -  تلگرام

  • مُشک


در نظم و به ساز آیی

آن "وقت" که باز آیی

 

برشو به درون بسیار

حالی چه به ناز آیی

 

شکرانه‌ی آن لطف‌اش

این‌گونه فراز آیی

 

تن‌پوش عمل بر کُن!

با عشق چو "باز" آیی

 

صد عمر بگفت‌ات هان

خالق شو! گراز آیی؟!

 

خرمغز که بودی تو؟

با قلب به راز آیی

 

آن نقشه‌ی باغم بین

با صبر! چو غاز آیی؟!

 

پیمانه‌ بزن ای مُشک

نم‌نم! چه به گاز آیی؟

 

غزل33

 

موسیقی حماسی zack Hemsay – The Calling

بشنویم در: آپارات  -  تلگرام

  • مُشک


میان و در میان اندر میان است

هم او که صاحب و دائم‌عیان است

 

ز سوز و اشک و آهت باخبر نیز

همان ماه نهان‌پیدا که جان است

 

به ساز و ناز انسانها چه سوزی؟

که درد عشق با خدمت چنان است

 

اگر با حضرتی نی سیمه‌ساری

وگر با غیر او: آن نی اذان است

 

به دشواری رهِ مَه رفتی و حال

بباید بُگذری خلقان؛ توان است؟

 

بسی حرفان برفتش تا بگویم:

میان بین و میان، خود او نشان است

 

ز اصوات شَهِ عالم چنین مُشک

بفهمیده؛ هم او که پَرکشان است

غزل32

 

موسیقی Beethoven - Like You've Never Heard Before

بشنویم در: آپارات | یوتیوب | تلگرام

  • مُشک

 

این منی و صورت و سیمای من

هل! نبرد راه به حق‌انجمن!

 

گر به ره‌اش دیده‌‌ی تک‌ باز شد

حال نه من، اوست و رمز سخن

 

زمزمه‌ی ماه حق آمد خروش

تا درَوَد شعبده‌ی اهرمن

 

این من و آن من همه بر باد شد

گاهِ رهایی زده شد از شمن

 

مذهب و آیین و سنن را چه سود؟

کز مه ما: "راه یک، آن: جز بدن"

 

دیده‌ی تک را بگشا و ببین

هر چه که مه زمزمه کرد از کهن

 

روح غزل‌خوانِ پی باده را

مُشک نهان دیده از آن یاسمن

غزل31

 

موسیقی   Ordo Funebris - Song from the Enchanted Garden

بشنویم در: آپارات  -  تلگرام

  • مُشک


در خود و بی خودی؟ نوش

عشق‌پراکنی کوش!

 

عشق که شد عادتت

کوش شود فراموش

 

عشق‌پرانی کنی

نه از صدای سروش

 

بل ز ورای سروش

که در دمی بَرَد هوش

 

در همه یار آشِکار

بینی و جان در خروش

 

صحبت همکاری است

ار که شود به جان نوش

 

مُشک حکایتی گفت

عیان، نه بر خلقِ موش

 

غزل30

 

ترانه زیبای ارمنی Ode of Exodus

بشنویم در: آپارات  -  تلگرام

  • مُشک


پیمانه را میزان زدیم

از حق نه کز انسان زدیم

 

از نام و از عنوان زدیم

بر خلق و حفظ آن زدیم

 

تا خلقت از نایش زنیم

از نان و مال و جان زدیم

 

از زر زدیم از هر زدیم

زین رو نَفَس پایان زدیم

 

حرفان زدید و نی عمل

ما کار حق فرمان زدیم

 

دنبال علّت گشته، ما

بی علّت و برهان زدیم

 

در جام او شک کرده، ما

هر جام او رقصان زدیم

 

صد عربده بر هیچ؟ ما

بی حرف و در پنهان زدیم

 

اینجا زدیم آنجا زدیم

از جان نه کز مژگان زدیم

 

چسبیده‌ای بر مُلک و مال؟

از مُلک و از دیوان زدیم

 

ای مشک خاموشی گزین

این راه: خون‌افشان زدیم
 

غزل29

 

بشنویم و ببینیم
Tamam Ashkharh - Sayat Nova

  • مُشک


لحظه‌ای ناگه دلش تیری کشید

در میان خویشتن نجوا شنید

 

چشمهایش بست و چشم دل گشود

پر زد و در روح اوضاع را بدید

 

رفت در اعماق جان تا نوش کرد

آن صدایی کز مه‌اش آمد پدید

 

بی‌دل و بی‌تاب گشت و بی‌قرار

تا فرود آمد در آن صوت سپید

 

حال در وجد آمد و حالی قریب

سهمگین‌بادی که در جانش وزید

 

لحظه‌ای مبهوت از آن صوت عظیم

سرخوش آنگاه و ورای جان پرید

 

دید یارانی به پرواز و عبور

هر دمی نو شد به آنی برجهید

 

خدمتی نو ظرف نویی فهم کرد

در جهانها رفت و از عالم برید

 

بازگشت آنگه به اینجا پیش مشک

خدمتی دیگر در این عصر حدید

غزل28

 

موسیقی فیلم - The Game Begins

بشنویم در: آپارات  -  تلگرام

  • مُشک


صحبت عشق و عاشقی در نهان

مرد ره هر که بود آمد میان

 

سلسله‌ی بتان مردم‌فریب

بسته شد آنجا و حکایت عیان:

 

هین ره عشق را غنیمت بدان

نی ره انتقام باشد، نه جان!

 

صحبت بین عاشقان، دیگر است

حیف نه کس تحمل‌اش ار بیان

 

آن شه ما به رقص و آواز گفت

گوشه‌ای از آن، دگرت چیست هان؟

 

هر که قیام را جوابی شنید،

رفت و سکوت را بشد پشت‌بان

 

محضر حق ورای خیر و شر است

عالم لامکان: نه بر هر کسان

 

هر چه که آزمودنی هست دان

طی کند هر روح به وقت و فسان

 

صحبت با یار به آخر که شد

گفت: برو مُشک بگو مردمان

غزل27

 

موسیقی تریپ هاپ  Aleos - Nocturnal

بشنویم در: آپارات  -  تلگرام

  • مُشک


خامُش شد و جان بُرد سرانجام

خدمت به تمامی همه انجام

 

حالی نفسی و گل‌عذاری

خدمتی دیگر، زود، از آن جام

 

مه گفت: چه مدّتی نباشی؟

داند همه چیز و اینکه اینجام

 

چندی به سکوت بینمان رفت

تا گفت: بیا به آن ور بام

 

بی خود شدم و ز جان پریدم

خاموش، میان‌جان و بهنگام

 

در حلقه سواران و سپاهی

دیدم همه آماده و همگام

 

ناگه به خود آمدم بدیدم

مُشک‌ام به میان و خوب‌فرجام

غزل26

 

موسیقی kalandra – Brave New World

ببینیم و بشنویم در: آپارات  -  تلگرام

  • مُشک


این جهان شوخی و ما جِدمردمان

کارها کردیم بس در این جهان

 

جدّ و جهدی تا که این مردم بریم

اندکی پیش آنسوی هفت آسمان

 

راه و چاهی در بر چشمانشان

خوش نشاندیم و اشارت بر نهان

 

هر که او یاد آمدش نور و نوا

خود گرفتش آن اشارت این نشان

 

صحبت اغیار، با اغیار نیست

راه حق: مردانه رفتن، خون‌فشان

 

خلق و ایجاد جهانهای حضور

عاشقانی خواهدش دردی‌کشان

 

جان به کف آورده و دنیارها

در درون شاه و برون مستورجان

 

گفت‌وگویی از برای عاشقان

باز مُشک ما بپاشیدش عیان

غزل25

 

موسیقی Polina Gagarina - A Cuckoo

بشنویم و ببینیم در تلگرام

  • مُشک


چه پنداری که خلق دون

به سامان آیدش گردون؟

 

بسی گردیده این گردون

نه با آمال خلق دون

 

بنایش بر نوا باشد

همه عالم درون بیرون

 

ز صوت حق پدید آمد

جهان‌های خدا این گون

 

خدامردی فرستاد او

که هم زیبا و هم گلگون

 

کند نوباوگان‌انسان

رها از بند و از افسون

 

چراغی باشدش حق‌سو

هدایت بر هر آن مجنون

 

که روحان آدمان بِدْهد

نشان حق، به دی، اکنون

 

کلام‌اش در وزیدن بود

ولی چشمان مُشک پرخون

غزل24

 

موسیقی 2Cellos – May It Be

بشنویم و ببینیم در: آپارات  -  تلگرام

  • مُشک


به سرایش نبَرد هر کس راه

این جماعت؟ حارس یونجه و کاه

 

مال و مندیلک و القاب فریب

این‌چنین‌اند همه‌شان و تباه

 

مرد ره نیز همین بود به دی

کند از ریشه همه مکنت و جاه

 

رفت بی پا و به سر وادی دوست

چون برید از کلش و یونجه بگاه

 

صوت حق را بشنیدش با دل

جان‌فدا رقص‌کنان دیدش ماه

 

گفت ماها! همه چیزم زان‌ات

نرو از پیش دل از خلوتگاه

 

مه ندا داد که ای یار قدیم

تو مرا خواه به هر راه و به چاه

 

آیم آنی به برت قلبت بین

که هم آن بوده اَبَدْمنزلگاه

 

رو سوی خلق جهانی دیگر

آفرین مُشک، سرای آی آنگاه

غزل23

 

موسیقی Parov Stelar - The Sun

بشنویم و ببینیم در: آپارات  -  تلگرام

  • مُشک


مرد رهی خواهدش عاشق و دردی‌نشان

راه به جمع‌اش برند جمله‌ی دردی‌کشان

 

گفت و بخندید که حال برو یاب‌شان

گفتمش ای مه بگم راه بود خون‌فشان

 

گفت بگو لیک حرف درک بباید نهان

تجربه‌هایی عظیم در پس هر کهکشان

 

زندگی و زندگی عمر پس از عمر رفت

حال به یاد آورد مرد ره‌اش جان‌فشان

 

باز شبی ماه ما نکته‌ای از صبر گفت

مشک به رقص آمد و رفت برِ سرخوشان

 

غزل22
 

موسیقی میکس اوریجینال Teho - Arif

بشنویم در: آپارات  -  تلگرام

  • مُشک