متون و اشعار مشک

متون و اشعار مشک

انتشار مطالب با ذکر منبع، آزاد است.

طبقه بندی موضوعی

 

دید روزی سالکی پرمدّعا

مردمانی دست‌هاشان بر دعا

 

تسخر ایشان شدش هر کار او

غافل از خود، وا نهاده جستجو

 

روزها در آمد و شد، او ندید

اینچنین دریوزگی کامد پدید

 

در گداییِّ توجّه، سیخ بود

خودفناداده صطبلی میخ بود

 

تا که روزی بر سر راهی بدید

یک جوانی خوش‌خرام و موسپید!

 

چشمهاش همچون دو یاقوت کبود

می‌درخشیدند، چونان از وجود

 

کز درخشش‌هاش سالک لرزه کرد

بر خود آمد، مکث و ناگه توبه کرد

 

چون به یاد آورد صدها زندگیش

هم به یاد آورد آن آئین و کیش

 

هیچ صحبت بر زبان جاری نشد

در سکوت آن درسها ساری بشد

 

آن جوان رفت و به دم سالک چنان

در تحیر؛ آگه از اسرارِ جان

 

هرچه ماموریتش در این جهان:

یافته آمد، به یک دم از نهان

 

بس که خوش‌اقبال و دردانه بُد او

از قدیمیّان بُد او؛ یک رزمجو

 

جمعِ "دستان‌ بر دعا" را وا نهاد

سوی ماموریّت خود برجهاد

 

نی پس آن احوالی از او آمد و

نی ز کس اخباری از او آمد و

 

رفت از انظار و چهره نو بکرد

چون درون-بیرون یکی: پیمانه‌گرد

...

...

 

صبر استاد ای جوان بی انتهاست

پر زنی، پرپر زنی، او کز خداست،

 

مینشیند پات، تا پیدا کنی

اصل جان خود که تا شیدا کنی

 

تا که فارغ گردی از جهل جهات

راهِ یک یادآوری، حی نی ممات

 

قدر استاد زمان خویش دان

وانه ونگاری* ورا بر خویش خوان

 

چون که او را خواستی او پیش توست

نی حکایت نی حدیث او خویش توست

 

نیمه‌شب باز آمده مشقی به مشک

خلق ناآرام و او: نه خیس و خشک

 

 

*ونگاری = ولنگاری

 

مثنوی9

ارسال نظر

تنها امکان ارسال نظر خصوصی وجود دارد
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
نظر شما به هیچ وجه امکان عمومی شدن در قسمت نظرات را ندارد، و تنها راه پاسخگویی به آن نیز از طریق پست الکترونیک می‌باشد. بنابراین در صورتیکه مایل به دریافت پاسخ هستید، پست الکترونیک خود را وارد کنید.