عشق را از مردم بیدار بین
از همان اندک خداهمکار بین
عشق، این برپانگهدارنده را
در همه، بیکار و هم درکار بین
عشق را از مردم بیدار بین
از همان اندک خداهمکار بین
عشق، این برپانگهدارنده را
در همه، بیکار و هم درکار بین
حرفی که باید گفته شد
کو خامها که پخته شد؟
دیدارها باشد درون
بیدار و اینجا: خفته شد
عشق آدمزاد هیچش عشق نیست
عشق عالمتاب هیچش مشق نیست
این سخن سنگین آید بر عوام
لیک حقیقت را کتب سرمشق نیست
سخت آید این جهان بر مردم بیهودهکوش
مغز، افساری زده بر ذات خلق خودفروش
دور خود چرخند، باطل، آن ندا نشنیدهاند:
مغزِ دون قلّاده زن، در روح آ اندر خروش
مشک
موسیقی Arhat - Boral Kibil
آن که با جان رفت جانش در ربود
نی چو نامردان حق دائم سجود
جان رها خواهی به اذنش جان سپار
مسلک مردان حق جز این نبود
گر زبان عشق عالمگیر بود
رهگشای هر جوان و پیر بود
آدمی با خود به صلح و همزمان
عاشق عالم نه که دلگیر بود
موسیقی بشنویم: Me Llaman Nella