شعلهی جان من تویی شاه نهان من تویی
هنر تویی عشق تویی شمس زمان من تویی
نه از منی هم از منی بی "من و منمنم" تویی
شکر کنم به بودنت هستِ جهان من تویی
شعلهی جان من تویی شاه نهان من تویی
هنر تویی عشق تویی شمس زمان من تویی
نه از منی هم از منی بی "من و منمنم" تویی
شکر کنم به بودنت هستِ جهان من تویی
صورتکِ بی بها یاور عشّاق بود
مستتر رمزها، سرحد الحاق بود!
زندگی روحها جان و دلش میستود
فارغِ غوغا بُد و وعدهی میثاق بود
آن دری را که به اسرار گشود
یک ز بسیار بُد و آنهمه بود
دربهدر در پی در هی نفشار
صبر! آرام! نه این چرخ کبود!
اندازه نزن! بیا و اندازه ببین
از رنگ رها و روح را تازه ببین
از سبز و بنفشِ آدمی خود بتکان
پیمانهزنان بیا و مِیسازه ببین
"یک یار" به هر دوران: صورتگرِ زیبایی
آن یار بیاب ای جان، آن یاور بیجایی
هر راز شنو کمکم، از عشق، به شیدایی
اکنون به سرا بازآ، بیپرده، به رسوایی
جان به در بر تا که جانات در بری؛
هستِ ناهستات چرا چون خر بری؟!
آمدی بار دگر تا عشق را پرّی دهی
اینچنین بیعشق، خود عنتر بری!
خلقت عالم به یک نجوای او
هست گشت و این بُوَد یکتای او
یک صدا، تنها یکی و عالمی
گشت پیدا از صدای نای او
یک حرف بگویمت ز همرزم، بگوش:
"آن جامهی غم درآر و در بزم بکوش"
پیک از پی پیکِ عشق لاجرعه بنوش
دل را بسپر به یار و لاحَزم: بهوش!
در خالیا بنشسته بود
بیدلهره جانشسته بود
در یار جان را رشته بود
از آدمی دلخسته بود
یارش ندا دادش: چه ای؟
چونی چرا؟ دلخسته ای
گفتاش: خدایا تو بگو
این آدمی، چون گفتگو؟
خندید و گفتش: "سهل گیر؛
راه و رهش از اهل گیر
یاری فرستادم تو را
بی دغدغه، بی ماجرا
خطّ تعالیمش ببین
برخوان و بیبیماش ببین
هر رهرویی کو خوانده او
پیدا به جان دلداده او
هر آدمی را مرهمی
هر عالمی را همدمی
تنها همین راز است و بس
عاشق چو بر ساز است و بس
پیمانه را از یار جو
از یار ما، پربار جو"
گفت و به ناگه نیست شد
گویی جهان بر ایست شد
دلخسته در غوغا شد و
در لامکان پیدا شد و
آن یار جان طالب شد و
بس ماجرا جالب شد و
دیگر بسانِ هر زمان
پیمانهگردانِ جهان
آمد، بگفتا: هیس! و رفت!
این مشک در شد در شگفت!
موسیقی zim – KatilKu
ببینیم و بشنویم در: آپارات | تلگرام | یوتیوب
جانم تو را مالم تو را آن دین و ایمانم تو را
نانم دهی آبم دهی فارغ ز انسانم تو را
هیچم ز تو هرچام ز تو مست و خرامانم تو را
این سو روم آن سو روم چون بادِ رقصانم تو را
سیمای صوتت آب من هم باده و هم جان من
اشکم ز تو مشکم ز تو پیمانهگردانم تو را
رسوای عالم گر شدم در دیدهها چون خر شدم
باکم نشد خندهام بشد چون شمع سوزانم تو را
شکرانهی الطاف تو آخر چرا من کم کنم
شرمندهام بربخشدم از تکسوارانم تو را
هر بادهات نوشیدهام زانها بسی بخشیدهام
هرچند دانم کم بُده از روحبازانم تو را
در آسمان چندمت جمع خدامردان تو
دیدم شنیدم یا خدا زین روی حیرانم تو را
: ای مشک ای همکار ما آرام باش و بی هوا
هر لحظهای بادهات دهم بر عرش گردانم تو را!
موسیقی Karl Jenkins – Song of the Spirit