این عقل پر از صدایِ جز یار!
این قلب همه نواش و در نار
پیموده رهِ به عقل، بسیار
تا یافته راه دل؛ چه خونبار!
این عقل پر از صدایِ جز یار!
این قلب همه نواش و در نار
پیموده رهِ به عقل، بسیار
تا یافته راه دل؛ چه خونبار!
نقش او چون دگران در بیرون
بیمثل در روح در وقت درون
همه جا خدمت حق در همه حال
عارفش، ورای این عقل زبون
مُشک
عاشقان را لامکان دیدار شد
جملگی را عشق حق در کار شد
عشق بود و وادی سرگشتگی
یکبهیکشان در دمی بر دار شد
محشری، خون، ریسمانی، آتشی
عاشقش بر خدمتاش دیندار شد
بر لب تیغ ار که او رقصی کند
این بهاش، از عقل و تن بیدار شد
باز گویم وصف حال خادمان
هیس ای مشک عالمی هوشیار شد
همصحبتی یار تو جوییدی
در نوکریاش راه تو پوییدی
فارغ
ز تن و عقل تو روییدی
پس رایحهی روح تو بوییدی
مُشک
موسیقی بشنویم: موسیقی پرتغالی ترانهی دریا (پلهای شیرین) Dulce Pontes
عاشق ز نوا زیر و زبر شد
جانانه به راهِ پرخطر شد
خرسند ز درد و آتش راه
مستانه ز راه عقل در شد
مُشک