رهرویی آرام اما پرخروش
روزگاری در لباس میفروش
درسها آموخت در آن زندگی
تا که بگذشتش ز دام مردگی
بعد شد در کسوت شلغمفروش
تجربت فهمید با جان خموش
پس سکوتش شد اجین با جان او
هم سکوتش داد آب و نان او
در تلاطمهای آن نقش جدید
خالقش جز رشد او چیزی ندید
حال وقت آزمون سخت بود
تاجری دیندار و نیکوبخت بود
در تجارت شهره بین مردمان
مال و اموالش به ظاهر در امان
تا که روزی نوبت دردش رسید
باختش چون موعد نردش رسید
غرقه در دنیای پست خندهدار
آزمون بد باخت حق کردش به دار
جمله مال و مکنتش در لحظهای
شد ز دستش گشت او بیچارهای
شکر نعمت، هرچه باشد، واجب است
هرچه داری تو،بدان: او صاحب است
قدر دان و باش تسلیم حضور
تا تو را در دم بپیراید به نور
باز آمد ماجرایی، نقل گشت
مُشک شد حیران رها از عقل گشت
آلبوم کامل Valtari از Sigur Ros
از عقل گذشتند و شدند سوی باده
از جان بگذشتند و به عالم عشق داده
از هر چه که بود، در ره دوست
دست شستند، به حرف هست ساده
حال عشّاق در این دایره دیگرگونست
جان عاشق به تب وصال او گلگونست
هر چه عاشق به سکوت اما صحبت بسیار
جملگی رقصکنان ندای او اینگونست
آهنگ زیبای Imen Mehrzi - Mahboubi
چو
به نام و ننگ هستی
تو نگو بادهپرستی
همه ادعا تو هیچی
ز
همین خرابهمستی
موسیقی بشنویم: ریمیکس موسیقی مولای Lotfi Bouchnak
عقلت نبرد رهی به دریای جنون
تنها بردت به انحطاطی به فنون
اول بِشِکن حصار این عقل زبون
تا بعد رهی نمایدت دوست به خون
اثر هنری از آرچیبالد توربرن | Archibald Torburn
بس در ره عقل جان نهاده
از بود و نبود حق فتاده
از
محضر عشق در توهم
هیچش بنماند جز افاده
در
داد به عالم که انا الحق
گرچه بُد از ابلیس نواده
خلقی
به شهادت که بزرگی
چون او نبُوَد به حق گشاده
هر
عنتر و منتر به ره او
خورده به صفا گُه زیاده
این
عارف حق! جماعتی را
هش کرد به ناکجا پیاده
این بود حکایتی ز خامان
ای
مشک بسوز در اعاده
موسیقی بشنویم: موسیقی حماسی Ice of Phoenix
در مسلک عشق، تو صبوری کن
از حرص و غرور و خشم دوری کن
گر
مُشک شنیدی تو ندای ما
از وادی بی خودان عبوری کن
موسیقی بشنویم: راز عشق ETHNO World – Love Secret
صبر و تسلیم و سکوت در امتزاج
عاشقش زان پس نبود آتشمِزاج
خدمت
پیوسته با صبر و سکوت
نیست شد نام و نشانش احتیاج
جویندهی راهش به سفر شد
گویی همه عالم یک نفر شد
آمد به درون رفت برون هان
تا عاقبتش گاه ظفر شد
نقاشی از ان مگیل | Anne Magill
در نیمهشبان به آفتابی همهوقت
در وادی او تو پرشتابی همهوقت
عشق
و نظرش تو بازتابی همهوقت
این عقل توان که برنتابی همهوقت
موسیقی بشنویم: موسیقی اسپانیایی "هنگامیکه سپیده سر میزند"
در نیمهشبان به آفتابی؟ هرگز!
در وادی او تو پرشتابی؟ هرگز!
عشق و نظرش تو بازتابی؟ هرگز!
این عقل توان که برنتابی؟ هرگز!
از بادهی ناب می فروشم داد
آن بادهی ناب در خروشم داد
زین گونه ز آدمی برستم من
آنش که بها جان خموشم داد
موسیقی بشنویم: موسیقی بیکلام Hans Zimmer - Coda
بر پیکرهی روح، نقوشی چند
کز حاصل اعصار خموشی چند
گردید عیان، دوخت به جانِ روح
در وقتِ رهایی از چموشی چند
از زمزمهی دوست: بلا خیزد!
زان عیش قمی به مبتلا خیزد
حیرت
و تحیّر! ز جفا خیزد
این دوست هماره ناقلا خیزد
در
ظلمت شب چراغی افروخت
آن ماه که ناتمام میسوخت
از هر چه بُدَش نثار میکرد
تا عاشق حق توشهای اندوخت
موسیقی بشنویم: معبد سکوت /Deuter - Temple of Silence / Ambient
در پیشگاه ماهش گشتند سربداران
آن حضرتش بفرمود: بهبه چه نازداران
صبر
و قرارشان رفت، آسوده جانشان نیز
تا حق نهادشان باز در زمره تاجداران
هر چه ساکتتر در اسرار خدا
میدهد حق بیشتر از آن ندا
هر چه بالاتر روی تو کو به کو
میشود پررنگتر کوه از صدا
گر چه پرنورند اما ظرف تو
درک خواهد کرد آن یکیک جدا
صبر و عشقت شد کلید وادیاش
در بگردیدن به ره همچون گدا!
خدمتش، پیوسته، بیچونوچرا
این چنین شد کل عالم همصدا
باز این مشک آمدش در هویوهای
آتشی زد عاشقان را، بیصدا!
فارغ ز مذکّر و مونّث، روح است
هم روح در عالم خدا ممدوح است
از حس و هوس گذشته و پیوسته:
در وادی روحالقدس او مشروح است
از بیخودی و عاشقیاش بود که یافت:
جز خدمت حق همارهاش مذبوح است
سرخوش ز وصال و خدمتش، آگه شد
که هرآنچه غیر از آن، مطروح است
پس پر زد و برتاخت به خدمتش مدام،
زین گونه دمادم به رهش مجروح است!
ای مُشک، تو نی شدی به آوای رموز،
زین روست که دروازه به تو مفتوح است