همه جان موسقیّ و نور گشتید
رها از جسم و جاندستور گشتید
شما ای خادمان حضرت دوست
رها از غیر او، مستور گشتید
صبر و تسلیم و سکوت در امتزاج
عاشقش زان پس نبود آتشمِزاج
خدمت
پیوسته با صبر و سکوت
نیست شد نام و نشانش احتیاج
در نیمهشبان به آفتابی همهوقت
در وادی او تو پرشتابی همهوقت
عشق
و نظرش تو بازتابی همهوقت
این عقل توان که برنتابی همهوقت
موسیقی بشنویم: موسیقی اسپانیایی "هنگامیکه سپیده سر میزند"
در نیمهشبان به آفتابی؟ هرگز!
در وادی او تو پرشتابی؟ هرگز!
عشق و نظرش تو بازتابی؟ هرگز!
این عقل توان که برنتابی؟ هرگز!
از بادهی ناب می فروشم داد
آن بادهی ناب در خروشم داد
زین گونه ز آدمی برستم من
آنش که بها جان خموشم داد
موسیقی بشنویم: موسیقی بیکلام Hans Zimmer - Coda
بیهیاهو
در بیرون، در لباس مردمان، در نقشهای مختلف، چون همه؛
پرهیاهو
در درون، بیلباس، در قامت روح، چون هیچ کس؛
عارف چنین است.
مُشک
بیهوده ز جان سوا همی کرد
آن نور و نوا جدا همی کرد
عشرتکدهای ز ماجرایش
آن عقل دنی هوا همی کرد
مُشک
گفتم از اول چون شدم
در عشق تو افسون شدم
گفتا همی دانی رموز
این گفت و خود مجنون شدم
مُشک
خدمت راه حق کنی کار کنی
هرچه به نامش طلبِ نار کنی
در ره حق جز به رهش تار کنی
جز به رهش هرچه کنی زار کنی
مُشک
موسیقی بشنوید : بازگشت - ایوانتیا ریبوتسیکا |Evanthia Reboutsika The return -