ز سوز ساز او اندک کسانی
فنا کردند جان در لامکانی
شنیدند آن نوای حضرت دوست
که ناید در کلامی و لسانی
همه خاموش از آن هدیهی مُهر
که آن زیبا بزد بر هر دهانی
دل و جان خموشان در تلاطم
چو یادآور شد آن ماه نهانی:
که اینک وقت طنّازی به سر شد
که میدانید از دیرین زمانی
کنون هنگام رزم است و دلیری
سپر، شمشیر، (باقی نیز دانی!)
بساط زاهد عارفنما را
بدرّانید در دم هر جهانی
که هرکس ادعای زهد دارد
هم او دارد ز تاریکی نشانی
شیاطین پیش اینان طفلکانند!
که شیطان بیریا بَد، نه نهانی
لباس زهدشان از تن درآرید
هویدا ذات پست لنترانی
به اندازه روایت شد در این شعر
خموش ای مُشک، حمّال معانی
موسیقی میکس اوریجینال Rapossa – Wind of Freedom
در نیمهشبان به آفتابی؟ هرگز!
در وادی او تو پرشتابی؟ هرگز!
عشق و نظرش تو بازتابی؟ هرگز!
این عقل توان که برنتابی؟ هرگز!
نینوایش جان عاشق میگداخت
غیر عاشق هیچ کس جانی نباخت
در تسلسل گشت عالم از صدا
ورنه در عالم کسی خلقت نساخت
مُشک
موسیقی بشنویم: artArvo P | موسیقی کلاسیک معاصر از آروو پارت
بیهوده ز جان سوا همی کرد
آن نور و نوا جدا همی کرد
عشرتکدهای ز ماجرایش
آن عقل دنی هوا همی کرد
مُشک