صورتکهایی برِ شهزادگان
بهر پوشانیدن خلق از نهان
هر کدامش حکم پل سوی اله
سلسله پلها به نظم جاوْدان
هر چه ظرف آدمی دریابدش
آن پلِ ظرفش به دم گردد عیان
هر پلی مختصّ هر گنجایشی
خادمان دانند رمزش در جهان
مُشک ساکت بود، مه فرمان بداد:
نشر! این اسرار بر آیندگان
ز خوشیها بگذشتم به قمار عاشقانه
ز تن و ز جان گسستم به هزار تازیانه
منِ خود به دار کردم که ندای یار آمد:
مرحبا! حال رسیدی به وصال جاودانه
مُشک
موسیقی بشنویم: گیتارنوازی و خوانندگی آرتور مسچیان