متون و اشعار مشک

متون و اشعار مشک

انتشار مطالب با ذکر منبع، آزاد است.

طبقه بندی موضوعی

۷ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «خموش» ثبت شده است

 

شتابان‌رهرویی آمد به سویم

نهان دوش آمد آخر من چه گویم؟!

گلویش چاک، نایش این نوا داد:

خمش باش و خمش؛ این گفتگویم!

مشک

دوبیتی270

  • مُشک

 

به هر پیمانه جانی را رها کردم

تو دانی کس نداند من چه‌ها کردم

لبان بستم عمل کردم به هر نجوا

خموش و سربه‌کار و بی‌صدا کردم

مشک

دوبیتی262

اثر هنری از øjeRum

 

موسیقی Hans Zimmer - Duduk Of The North  + Jivan Gasparyan

بشنویم در : آپارات | تلگرام

  • مُشک

زبان در کام شد.

خموش شد.

دل در خروش شد.

 

حرف زد؛ صدایی در نیامد.

سکوت کرد؛ فریادها برآمد.

 

تا هر چه خواستِ اوست.

از ازل تا ابد.

پیمانه‌کشان بودیم؛ ما.

هستیم.

خواهیم بود.

جز این نتوانیم.

 

مٌشک

متن14

موسیقی- Samvel Ayrapetyan Hishatakaran

ببینیم و بشنویم در: آپارات  -  تلگرام

 

  • مُشک


آن روایت ناکجاها برده‌ایم

خلق نادانسته آنجا برده‌ایم

صحبتی باید خموشان نی خموش

جمله ره‌مردان به سودا برده‌ایم

مُشک


دوبیتی146

 

موسیقی الکترونیک  Ash - Worlds Apart

بشنویم در: آپارات  -  تلگرام

  • مُشک


باده کجا خورده‌ای؟ با که؟ چرا خورده‌ای؟

هیچ نگو زاهدان کز چه سرا خورده‌ای

صحبت مستی و جام با مَسَتانِ خموش

ورنه برِ غیر؟دان! که بر هوا خورده‌ای
 

مُشک

دوبیتی128

 

موسیقی Worakls – Red Dressed

بشنویم در: آپارات  -  تلگرام

  • مُشک


باده وی بر دار کرد و کرد نوش

از حقایق معرفت جانش بهوش

شعله‌ای زد آزمون خویش و خلق

دید به‌به خلق زودش، شد خموش
 

مُشک

دوبیتی113


موسیقی سیاوش ناظری – Shanginak

بشنویم در: آپارات  -  تلگرام

  • مُشک


به گاهی که آمد یک از صد هزار

بزد آتشی ناگهان کارزار

 

چو خلقی به آتش تماما بسوخت

ز خاکسترش عاشقی برشکوفت

 

که آتش به هر عصر از دیرباز

به بیرون مخرّب، درون عشق‌ساز

 

هر آنجا به حق شعله‌اش برکشید

یکی مشتعل‌عاشقی قد کشید

 

هر آن روح عشقش به حق فهم کرد

همان شعله دورش ز هر وهم کرد

 

نگه داشتند عاشقان تش به جان

به خلق و به تسلیم، با هر بیان

 

که جز آفریدن چطور عاشق است؟

به خدمت فقط آتش‌اش لایق است

 

بلی! سخت بودست و هست این وصال

هزاران یکی ماند در راه آن متّعال

 

همین هست و بوده ازل تا ابد:

عروج و سقوط هر آن در جسد

 

مگر عاشقی جانسپار و خموش

که صوت حقش دم به دم کرد نوش

 

هر این مشک مجرا بشد تاکنون

نفهمید مجرا شدن هست چون

 

رهی سخت و طولانی و دردناک

که یک روح آید برون از مغاک

مُشک


مثنوی4


موسیقی کلاسیک  Come ye sons of art (Henry Purcell)

بشنویم و ببینیم در: آپارات  -  تلگرام

  • مُشک