هر ساعت زندگی به شکلی
در ساحت روح بین چه شکلی
رقّاص جهان دون وَ یا روح؟
احسنت! به جاستی! بهشکلی!
صورتکِ بی بها یاور عشّاق بود
مستتر رمزها، سرحد الحاق بود!
زندگی روحها جان و دلش میستود
فارغِ غوغا بُد و وعدهی میثاق بود
اندازه نزن! بیا و اندازه ببین
از رنگ رها و روح را تازه ببین
از سبز و بنفشِ آدمی خود بتکان
پیمانهزنان بیا و مِیسازه ببین
رو مذهب نور یاب و خوش باش
رقصان و به شورِ ناب و خوش باش
از غم بکن و به وادی روح
پیمانهزن و خراب و خوش باش
این مغزک ناچیز سیه را
شر کم کنش ای جناب و خوش باش
موسیقی عشق یک کلام است:
بر هر چه جهان عُقاب و خوش باش
از صوت خداست هر چه برپاست
پس صوت نهان بیاب و خوش باش
ای مُشک جهان تفی نیارزد
بر پیش من آ به خواب و خوش باش
مُشک
موسیقی Hugo Kant – Erhu
بر آمَدگان آییم
بر نامَدگان آییم
هر لحظه جهان آییم
با عشق و نهان آییم
بر همرهی روحان
تا دوست، به جان آییم
لیک عاشق این کار و
چون بادْشهان آییم
هر بار به سر گویی
تیری ز کمان آییم
بر صوت سواریم و
پیمانهکشان آییم
هر کار که فرماید
ما روحوشان آییم
دستور که فرماید،
بیرون، به مکان آییم
از عشق نمیدانی؟
بر گفتنِ آن آییم
ای مُشک مگر دانی
بر بستهدهان آییم!
بیجامگان عالم خوشجامگان روحاند
دائم به رقص و آواز، از نافذان روحاند
درهمتنیدهگاناند، در بازی و تماشا
رهبُردگان به ماهاند نی واعظان روحاند
فارغ ز مذکّر و مونّث، روح است
هم روح در عالم خدا ممدوح است
از حس و هوس گذشته و پیوسته:
در وادی روحالقدس او مشروح است
از بیخودی و عاشقیاش بود که یافت:
جز خدمت حق همارهاش مذبوح است
سرخوش ز وصال و خدمتش، آگه شد
که هرآنچه غیر از آن، مطروح است
پس پر زد و برتاخت به خدمتش مدام،
زین گونه دمادم به رهش مجروح است!
ای مُشک، تو نی شدی به آوای رموز،
زین روست که دروازه به تو مفتوح است