ما صبربهجان و رهروانان
پیمانهکشان! بادسواران!
تسلیموشانید! نه چون ما:
بگذشتهزجان و سربداران!
ما صبربهجان و رهروانان
پیمانهکشان! بادسواران!
تسلیموشانید! نه چون ما:
بگذشتهزجان و سربداران!
آن دری را که به اسرار گشود
یک ز بسیار بُد و آنهمه بود
دربهدر در پی در هی نفشار
صبر! آرام! نه این چرخ کبود!
در نظم و به ساز آیی
آن "وقت" که باز آیی
برشو به درون بسیار
حالی چه به ناز آیی
شکرانهی آن لطفاش
اینگونه فراز آیی
تنپوش عمل بر کُن!
با عشق چو "باز" آیی
صد عمر بگفتات هان
خالق شو! گراز آیی؟!
خرمغز که بودی تو؟
با قلب به راز آیی
آن نقشهی باغم بین
با صبر! چو غاز آیی؟!
پیمانه بزن ای مُشک
نمنم! چه به گاز آیی؟
موسیقی حماسی zack Hemsay – The Calling
دوستان را بوسیدم و رفتند.
دشمنان نیز.
من ماندم و ماهم.
گفت: چونی؟ گفتم: هی.
گفت: چرا هی؟
گفتم: هر وقت حضورت مستدام بود، گویم: عالی.
گفت: هستم. همیشه. تو نمیبینی.
گفتم: چطور توانم دیدن؟
گفت:
هوش دار:
صبر!
درون!
رو!
باش!
دریاب!
آی!
اینجایم.
همیشه...
موسیقی Lofti Bouchnak and Sahale - Djiin
چندی به هزارهها همان خوشخوابی؟
آن چشم گشا وگرنه در گردابی
آن چشم نمایدت ورای فانی
عالم همه در توست اگر دریابی
در راه درون روایت خود بینی
گر صبر کنی نه اینچنین بیتابی
در صبر و سکوت رازهایی دانی
از عشق نشان ورای هر گندابی
هر غصّه و پُصّه را به دور اندازی
از برکه برون چو پرزنانمرغابی
زان دم که به راه گشتی و تسلیماش
بیرون و درون ز نور حق میتابی
در عشق نبود جز نوای قدسی
از مُشک شنو اگر توان برتابی
موسیقی Carl Orff - O Fortuna
ببینیم و بشنویم در: آپارات - تلگرام
(متن فارسی ترانه در تلگرام در دسترس است)
به گاهی که آمد یک از صد هزار
بزد آتشی ناگهان کارزار
چو خلقی به آتش تماما بسوخت
ز خاکسترش عاشقی برشکوفت
که آتش به هر عصر از دیرباز
به بیرون مخرّب، درون عشقساز
هر آنجا به حق شعلهاش برکشید
یکی مشتعلعاشقی قد کشید
هر آن روح عشقش به حق فهم کرد
همان شعله دورش ز هر وهم کرد
نگه داشتند عاشقان تش به جان
به خلق و به تسلیم، با هر بیان
که جز آفریدن چطور عاشق است؟
به خدمت فقط آتشاش لایق است
بلی! سخت بودست و هست این وصال
هزاران یکی ماند در راه آن متّعال
همین هست و بوده ازل تا ابد:
عروج و سقوط هر آن در جسد
مگر عاشقی جانسپار و خموش
که صوت حقش دم به دم کرد نوش
هر این مشک مجرا بشد تاکنون
نفهمید مجرا شدن هست چون
رهی سخت و طولانی و دردناک
که یک روح آید برون از مغاک
مُشک
موسیقی کلاسیک Come ye sons of art (Henry Purcell)
رهرویی آرام اما پرخروش
روزگاری در لباس میفروش
درسها آموخت در آن زندگی
تا که بگذشتش ز دام مردگی
بعد شد در کسوت شلغمفروش
تجربت فهمید با جان خموش
پس سکوتش شد اجین با جان او
هم سکوتش داد آب و نان او
در تلاطمهای آن نقش جدید
خالقش جز رشد او چیزی ندید
حال وقت آزمون سخت بود
تاجری دیندار و نیکوبخت بود
در تجارت شهره بین مردمان
مال و اموالش به ظاهر در امان
تا که روزی نوبت دردش رسید
باختش چون موعد نردش رسید
غرقه در دنیای پست خندهدار
آزمون بد باخت حق کردش به دار
جمله مال و مکنتش در لحظهای
شد ز دستش گشت او بیچارهای
شکر نعمت، هرچه باشد، واجب است
هرچه داری تو،بدان: او صاحب است
قدر دان و باش تسلیم حضور
تا تو را در دم بپیراید به نور
باز آمد ماجرایی، نقل گشت
مُشک شد حیران رها از عقل گشت
آلبوم کامل Valtari از Sigur Ros
در مسلک عشق، تو صبوری کن
از حرص و غرور و خشم دوری کن
گر
مُشک شنیدی تو ندای ما
از وادی بی خودان عبوری کن
موسیقی بشنویم: راز عشق ETHNO World – Love Secret
صبر و تسلیم و سکوت در امتزاج
عاشقش زان پس نبود آتشمِزاج
خدمت
پیوسته با صبر و سکوت
نیست شد نام و نشانش احتیاج