عشق را بازیچهی پندار نیست
وصف حال عاشقان جز نار نیست
صورتان: خندان، دلان بر هیزم و
هیچ صحبت! جز صفای یار نیست
موسیقی بشنویم: ترانه زیبای یونانی
Nikos Vertis - An Eisai Ena Asteri
آنچه مجرای دلمان وا نمود
اندکی اینجا بسی آنجا نمود،
عشق بود و عشق بودست و کنون:
راه آزادی همین! افشا نمود!
موسیقی
چه افتادهست این ماهی به تنگی
بسی اسرار گفتی؛ او: چه گنگی!
به یاد آورده گنگِ راهرفته:
وصالانی! بزرگی! نه سترگی!
شعلهی جان من تویی شاه نهان من تویی
هنر تویی عشق تویی شمس زمان من تویی
نه از منی هم از منی بی "من و منمنم" تویی
شکر کنم به بودنت هستِ جهان من تویی
"یک یار" به هر دوران: صورتگرِ زیبایی
آن یار بیاب ای جان، آن یاور بیجایی
هر راز شنو کمکم، از عشق، به شیدایی
اکنون به سرا بازآ، بیپرده، به رسوایی
جان به در بر تا که جانات در بری؛
هستِ ناهستات چرا چون خر بری؟!
آمدی بار دگر تا عشق را پرّی دهی
اینچنین بیعشق، خود عنتر بری!