متون و اشعار مشک

متون و اشعار مشک

انتشار مطالب با ذکر منبع، آزاد است.

طبقه بندی موضوعی

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «می فروش» ثبت شده است

 

رهرویی آرام اما پرخروش

روزگاری در لباس می‌فروش

 

درس‌ها آموخت در آن زندگی

تا که بگذشتش ز دام مردگی

 

بعد شد در کسوت شلغم‌فروش

تجربت فهمید با جان خموش

 

پس سکوتش شد اجین با جان او

هم سکوتش داد آب و نان او

 

در تلاطم‌های آن نقش جدید

خالقش جز رشد او چیزی ندید

 

حال وقت آزمون سخت بود

تاجری دین‌دار و نیکوبخت بود

 

در تجارت شهره بین مردمان

مال و اموالش به ظاهر در امان

 

تا که روزی نوبت دردش رسید

باختش چون موعد نردش رسید

 

غرقه در دنیای پست خنده‌دار

آزمون بد باخت حق کردش به دار

 

جمله مال و مکنتش در لحظه‌ای

شد ز دستش گشت او بیچاره‌ای

 

شکر نعمت، هرچه باشد، واجب است

هرچه داری تو،بدان: او صاحب است

 

قدر دان و باش تسلیم حضور

تا تو را در دم بپیراید به نور

 

باز آمد ماجرایی، نقل گشت

مُشک شد حیران رها از عقل گشت

 

مثنوی1

 

آلبوم کامل Valtari از Sigur Ros

بشنویم در: آپارات - تلگرام

  • مُشک


از باده‌ی ناب می ‌فروشم داد

آن باده‌ی ناب در خروشم داد

زین گونه ز آدمی برستم من

آنش که بها جان خموشم داد


مُشک


دوبیتی38


موسیقی بشنویم: موسیقی بی‌کلام Hans Zimmer - Coda


  • مُشک