این عقل پر از صدایِ جز یار!
این قلب همه نواش و در نار
پیموده رهِ به عقل، بسیار
تا یافته راه دل؛ چه خونبار!
از حلقه برون آمد آن حلقهی انسانی
در حلقه درون آمد آن حلقهی یزدانی
در آمد و شد عمری؛ عمری بُد و دورانی
حالی به نوای اوست این سالک ربّانی
مشک (تلگرام | اینستاگرام)
موسیقی Emel Mathlouthi - Naci en Palestina
چه پنداری که خلق دون
به سامان آیدش گردون؟
بسی گردیده این گردون
نه با آمال خلق دون
بنایش بر نوا باشد
همه عالم درون بیرون
ز صوت حق پدید آمد
جهانهای خدا این گون
خدامردی فرستاد او
که هم زیبا و هم گلگون
کند نوباوگانانسان
رها از بند و از افسون
چراغی باشدش حقسو
هدایت بر هر آن مجنون
که روحان آدمان بِدْهد
نشان حق، به دی، اکنون
کلاماش در وزیدن بود
ولی چشمان مُشک پرخون
موسیقی 2Cellos – May It Be
جانم به فدای تو
عالم ز نوای تو
هر دم به هوای تو
راهم به سرای تو
ویلوننوازی زیبا Ara Malikian – Dzovarev
🎶 ببینیم و بشنویم 🎶
حال آمد باز گاه اتّصال
عاشقی مست و خراب آن وصال
جرعهها لاینقطع سرریز شد
جامهها آتش زد آن نیکوخصال
بیخودی بود و عوالم غرق نور
در وصالی نو نوایی بیمثال
اشکهایش جاری از شوق حضور
قلب: بریان، عقل: حیرانِ جمال
قلب جزغاله نهادش بر دو دست
پیشکش بر آن نوای متّعال
گفت جانا خامیام بر عشق بخش
شعلهای پرسوزتر، اکنون و حال
ماه لبخندی به لب نجوا بداد
پیشتر آی و نکن تو قیل و قال
مُشک رفت و سوز و سازی نو بدید
گشت خاموش آن نگنجد این مقال
موسیقی Clint Mansell - Tree of Life
چندی به هزارهها همان خوشخوابی؟
آن چشم گشا وگرنه در گردابی
آن چشم نمایدت ورای فانی
عالم همه در توست اگر دریابی
در راه درون روایت خود بینی
گر صبر کنی نه اینچنین بیتابی
در صبر و سکوت رازهایی دانی
از عشق نشان ورای هر گندابی
هر غصّه و پُصّه را به دور اندازی
از برکه برون چو پرزنانمرغابی
زان دم که به راه گشتی و تسلیماش
بیرون و درون ز نور حق میتابی
در عشق نبود جز نوای قدسی
از مُشک شنو اگر توان برتابی
موسیقی Carl Orff - O Fortuna
ببینیم و بشنویم در: آپارات - تلگرام
(متن فارسی ترانه در تلگرام در دسترس است)
حال عشّاق در این دایره دیگرگونست
جان عاشق به تب وصال او گلگونست
هر چه عاشق به سکوت اما صحبت بسیار
جملگی رقصکنان ندای او اینگونست
آهنگ زیبای Imen Mehrzi - Mahboubi
دمبهدم نو میشود این داستان
از نوای حق که هست از باستان
میخرامد میدرد نو میکند!
حق بفرمودش چنین، در آستان
مُشک
بیهوده ز جان سوا همی کرد
آن نور و نوا جدا همی کرد
عشرتکدهای ز ماجرایش
آن عقل دنی هوا همی کرد
مُشک
بالهایت بگشا سوی من آ
از میان چشم پنهان خدا
سر تسلیم و اطاعت داری؟
بشکن من تا که بشنوی ندا
مُشک