بیفراز جانت،
به فروتنی.
به عشق.
همه از اوست.
فهم کنی،
حکایت دریابی،
به تمامی.
مُشک
موسیقی چارز آزناوور Yes Ko Ghimetn Chim Gidi
در خود و بی خودی؟ نوش
عشقپراکنی کوش!
عشق که شد عادتت
کوش شود فراموش
عشقپرانی کنی
نه از صدای سروش
بل ز ورای سروش
که در دمی بَرَد هوش
در همه یار آشِکار
بینی و جان در خروش
صحبت همکاری است
ار که شود به جان نوش
مُشک حکایتی گفت
عیان، نه بر خلقِ موش
ترانه زیبای ارمنی Ode of Exodus
عشق را از مردم بیدار بین
از همان اندک خداهمکار بین
عشق، این برپانگهدارنده را
در همه، بیکار و هم درکار بین
حرفی که باید گفته شد
کو خامها که پخته شد؟
دیدارها باشد درون
بیدار و اینجا: خفته شد
پیمانه را میزان زدیم
از حق نه کز انسان زدیم
از نام و از عنوان زدیم
بر خلق و حفظ آن زدیم
تا خلقت از نایش زنیم
از نان و مال و جان زدیم
از زر زدیم از هر زدیم
زین رو نَفَس پایان زدیم
حرفان زدید و نی عمل
ما کار حق فرمان زدیم
دنبال علّت گشته، ما
بی علّت و برهان زدیم
در جام او شک کرده، ما
هر جام او رقصان زدیم
صد عربده بر هیچ؟ ما
بی حرف و در پنهان زدیم
اینجا زدیم آنجا زدیم
از جان نه کز مژگان زدیم
چسبیدهای بر مُلک و مال؟
از مُلک و از دیوان زدیم
ای مشک خاموشی گزین
این راه: خونافشان زدیم
بشنویم و ببینیم
Tamam Ashkharh - Sayat Nova
عشق آدمزاد هیچش عشق نیست
عشق عالمتاب هیچش مشق نیست
این سخن سنگین آید بر عوام
لیک حقیقت را کتب سرمشق نیست