عقلت نبرد رهی به دریای جنون
تنها بردت به انحطاطی به فنون
اول بِشِکن حصار این عقل زبون
تا بعد رهی نمایدت دوست به خون
اثر هنری از آرچیبالد توربرن | Archibald Torburn
عقلت نبرد رهی به دریای جنون
تنها بردت به انحطاطی به فنون
اول بِشِکن حصار این عقل زبون
تا بعد رهی نمایدت دوست به خون
اثر هنری از آرچیبالد توربرن | Archibald Torburn
بس در ره عقل جان نهاده
از بود و نبود حق فتاده
از
محضر عشق در توهم
هیچش بنماند جز افاده
در
داد به عالم که انا الحق
گرچه بُد از ابلیس نواده
خلقی
به شهادت که بزرگی
چون او نبُوَد به حق گشاده
هر
عنتر و منتر به ره او
خورده به صفا گُه زیاده
این
عارف حق! جماعتی را
هش کرد به ناکجا پیاده
این بود حکایتی ز خامان
ای
مشک بسوز در اعاده
موسیقی بشنویم: موسیقی حماسی Ice of Phoenix
در مسلک عشق، تو صبوری کن
از حرص و غرور و خشم دوری کن
گر
مُشک شنیدی تو ندای ما
از وادی بی خودان عبوری کن
موسیقی بشنویم: راز عشق ETHNO World – Love Secret
صبر و تسلیم و سکوت در امتزاج
عاشقش زان پس نبود آتشمِزاج
خدمت
پیوسته با صبر و سکوت
نیست شد نام و نشانش احتیاج
جویندهی راهش به سفر شد
گویی همه عالم یک نفر شد
آمد به درون رفت برون هان
تا عاقبتش گاه ظفر شد
نقاشی از ان مگیل | Anne Magill
در نیمهشبان به آفتابی همهوقت
در وادی او تو پرشتابی همهوقت
عشق
و نظرش تو بازتابی همهوقت
این عقل توان که برنتابی همهوقت
موسیقی بشنویم: موسیقی اسپانیایی "هنگامیکه سپیده سر میزند"
در نیمهشبان به آفتابی؟ هرگز!
در وادی او تو پرشتابی؟ هرگز!
عشق و نظرش تو بازتابی؟ هرگز!
این عقل توان که برنتابی؟ هرگز!