به گاهی که آمد یک از صد هزار
بزد آتشی ناگهان کارزار
چو خلقی به آتش تماما بسوخت
ز خاکسترش عاشقی برشکوفت
که آتش به هر عصر از دیرباز
به بیرون مخرّب، درون عشقساز
هر آنجا به حق شعلهاش برکشید
یکی مشتعلعاشقی قد کشید
هر آن روح عشقش به حق فهم کرد
همان شعله دورش ز هر وهم کرد
نگه داشتند عاشقان تش به جان
به خلق و به تسلیم، با هر بیان
که جز آفریدن چطور عاشق است؟
به خدمت فقط آتشاش لایق است
بلی! سخت بودست و هست این وصال
هزاران یکی ماند در راه آن متّعال
همین هست و بوده ازل تا ابد:
عروج و سقوط هر آن در جسد
مگر عاشقی جانسپار و خموش
که صوت حقش دم به دم کرد نوش
هر این مشک مجرا بشد تاکنون
نفهمید مجرا شدن هست چون
رهی سخت و طولانی و دردناک
که یک روح آید برون از مغاک
مُشک
موسیقی کلاسیک Come ye sons of art (Henry Purcell)
پیمانهها پیمانهها زان عاشقان جامها
جمعیتی بُد در طلب در خواب خوش آن خامها
پیدا نشد، پنهان نشد، در جام او حیران نشد
پیدا نه هرگز بر عوام جمله خران بر بامها
بامِ هوی هست و نه هو، آن بامِ خلقِ نامها
بیرون ز دنیاشان شدی بینی تو شیرینکامها
در کوی بینامان بیا رقصی زن و خندان بیا
آنجا که عشاق عزیز جمله ورای دامها
آن خادمان بی هیبتان آتش به خرمنها زنان
شهزادگان کوی حق در کسوت اندامها
یا اینطرف یا آنطرف هی پر نزن بر صد طرف
راهت مشخص کن تمام: از عاشقان؟ خاخامها؟!
گر سوی ما مستان شدی، از آدمی پرّان شدی
آنجا شِنُف آوای مُشک بینی همه احلامها!
موسیقی کلاسیک سمفونی دنیای نو – Dvorak
بشنویم در: آپارات - تلگرام
نوشینه جان پیمانهها
در راه او دیوانهها
بر گرد آتش هیئتی
در هر زمان دردانهها
نقاشی از ولادیمیر کوش | Vladimir Kush
موسیقی الکترونیک N'to - La Clé Des Champs
بشنویم در: آپارات - تلگرام
هر چه ساکتتر در اسرار خدا
میدهد حق بیشتر از آن ندا
هر چه بالاتر روی تو کو به کو
میشود پررنگتر کوه از صدا
گر چه پرنورند اما ظرف تو
درک خواهد کرد آن یکیک جدا
صبر و عشقت شد کلید وادیاش
در بگردیدن به ره همچون گدا!
خدمتش، پیوسته، بیچونوچرا
این چنین شد کل عالم همصدا
باز این مشک آمدش در هویوهای
آتشی زد عاشقان را، بیصدا!
عاشق ز نوا زیر و زبر شد
جانانه به راهِ پرخطر شد
خرسند ز درد و آتش راه
مستانه ز راه عقل در شد
مُشک
در بزم عاشقان، آتش نوا نبود
بر هر که مبتلا، آتش دوا نبود
آتش بهانهای بر درک عشق او
ورنه بدان همی، آن جز هوا نبود
مُشک
دردآوران
کویش پیوسته در سجودش
آتش به جان هماره در وادی وجودش
رقصان به خون و آتش، دستان بشسته از جان
ماهش بگفت این راز در محضر شهودش