چه افتادهست این ماهی به تنگی
بسی اسرار گفتی؛ او: چه گنگی!
به یاد آورده گنگِ راهرفته:
وصالانی! بزرگی! نه سترگی!
چه افتادهست این ماهی به تنگی
بسی اسرار گفتی؛ او: چه گنگی!
به یاد آورده گنگِ راهرفته:
وصالانی! بزرگی! نه سترگی!
آن دری را که به اسرار گشود
یک ز بسیار بُد و آنهمه بود
دربهدر در پی در هی نفشار
صبر! آرام! نه این چرخ کبود!
این غزل پیشکش حضور اوست
هرکه بی نورش: همی بیراههجوست
جمله اَعمال عوالم شاهد است
او نه کینهجو نه حتی صلحجوست!
این جهان برساخته از صوت او
پس بدان: خالق اسرار مگوست
سخت گشتند به افشای رموز
چه شود؟! فاش هرآنکه رزمجوست
جمله اسرار به کس فاش نشد
هرکه مدعی، بدان: اندرزگوست!
پند و اندرز خران، جانها نسوخت
هر سکوتی، مزد: ماه رازگوست
خدمت بیمزد و منت پای دوست
نیک دان آن خصلتِ آزادهخوست
هر نمایش، حلقهبازی، یاوه است
عاشقش داند که آن کس یاوهگوست
باز مُشکِ ما برآمد در حضور
هرکه دردش، پس هماو پیمانهجوست
هر چه ساکتتر در اسرار خدا
میدهد حق بیشتر از آن ندا
هر چه بالاتر روی تو کو به کو
میشود پررنگتر کوه از صدا
گر چه پرنورند اما ظرف تو
درک خواهد کرد آن یکیک جدا
صبر و عشقت شد کلید وادیاش
در بگردیدن به ره همچون گدا!
خدمتش، پیوسته، بیچونوچرا
این چنین شد کل عالم همصدا
باز این مشک آمدش در هویوهای
آتشی زد عاشقان را، بیصدا!
دی شاه دعوتش کرد، جانش تمام برسوخت!
شهزادهاش نظر کرد، اسرار حق بیاموخت
در معیت عقابان، در بارگه درون شد
تسلیم، آفرینش، جانانه بر دلش دوخت
مُشک
موسیقی بشنویم: اپرا2 با صدای فوقالعادهی ویتاس Vitas-Opera2
در روح: به بالاییم، در خلق: به پایینیم
قرنیست که در بیرون فاشش شده ما اینیم
اسرار همیشه بود، در گفت و شنودی گرم
شاهش به بیان در داد: در روح به آذینیم
مُشک
موسیقی بشنویم : موسیقی اتریال زیبا از گروه بلغاری عرفان Irfan - Ispariz