این غزل پیشکش حضور اوست
هرکه بی نورش: همی بیراههجوست
جمله اَعمال عوالم شاهد است
او نه کینهجو نه حتی صلحجوست!
این جهان برساخته از صوت او
پس بدان: خالق اسرار مگوست
سخت گشتند به افشای رموز
چه شود؟! فاش هرآنکه رزمجوست
جمله اسرار به کس فاش نشد
هرکه مدعی، بدان: اندرزگوست!
پند و اندرز خران، جانها نسوخت
هر سکوتی، مزد: ماه رازگوست
خدمت بیمزد و منت پای دوست
نیک دان آن خصلتِ آزادهخوست
هر نمایش، حلقهبازی، یاوه است
عاشقش داند که آن کس یاوهگوست
باز مُشکِ ما برآمد در حضور
هرکه دردش، پس هماو پیمانهجوست