آنجا که نمک به سود ما میگندد
شیخان و عوام:گریه! دل میخندد
عاشق چو غم سود و زیان را خندد
داند که جهان همین و: جان میگردد
شعلهی جان من تویی شاه نهان من تویی
هنر تویی عشق تویی شمس زمان من تویی
نه از منی هم از منی بی "من و منمنم" تویی
شکر کنم به بودنت هستِ جهان من تویی
جهان در حال پاکسازی خود است.
همچون زمانی که گلوی خود از چرک پاک میکنید.
دردی و بعدش سبک شدنی.
وقایع مقدّر را گریزی نیست.
جز به عشق
که بتْوان وقایع را مقدّر کرد.
عاشقان چنین کنند.
آن ایستادگانِ به عشق.
تا کی نگران این جهانی؟
همواره اسیر تونبانی
لختی بِرَهان خود و پری زن
آنجا که حقت دهد نشانی
زنگار ز جسم و جان زدای و
رو سوی جهانِ آسمانی
آنجا که به بزم ماجراهاست
ساکن شو و بین عزیز جانی
اسرار خدا شنو از آن یار
زان یار زمان و بی زمانی
از بادهی نور و صوت یزدان
لاجرعه بنوش؛ آنچنانی!
آن گاه که مست گشته باشی
از بادهی عشق لامکانی
تکلیف تو را شود هویدا
تکلیف هدایت نهانی
پروندهی مغز را ببندی
دل را سپری به لاجَهانی
در نظم جهانهاست ولی کار
کار تو شود تو را عیانی
تعجیل نکن! شنو حکایت
از مشک ورای کهکشانی
بر آمَدگان آییم
بر نامَدگان آییم
هر لحظه جهان آییم
با عشق و نهان آییم
بر همرهی روحان
تا دوست، به جان آییم
لیک عاشق این کار و
چون بادْشهان آییم
هر بار به سر گویی
تیری ز کمان آییم
بر صوت سواریم و
پیمانهکشان آییم
هر کار که فرماید
ما روحوشان آییم
دستور که فرماید،
بیرون، به مکان آییم
از عشق نمیدانی؟
بر گفتنِ آن آییم
ای مُشک مگر دانی
بر بستهدهان آییم!
سخت آید این جهان بر مردم بیهودهکوش
مغز، افساری زده بر ذات خلق خودفروش
دور خود چرخند، باطل، آن ندا نشنیدهاند:
مغزِ دون قلّاده زن، در روح آ اندر خروش
مشک
موسیقی Arhat - Boral Kibil