دید روزی سالکی پرمدّعا
مردمانی دستهاشان بر دعا
تسخر ایشان شدش هر کار او
غافل از خود، وا نهاده جستجو
روزها در آمد و شد، او ندید
اینچنین دریوزگی کامد پدید
در گداییِّ توجّه، سیخ بود
خودفناداده صطبلی میخ بود
تا که روزی بر سر راهی بدید
یک جوانی خوشخرام و موسپید!
چشمهاش همچون دو یاقوت کبود
میدرخشیدند، چونان از وجود
کز درخششهاش سالک لرزه کرد
بر خود آمد، مکث و ناگه توبه کرد
چون به یاد آورد صدها زندگیش
هم به یاد آورد آن آئین و کیش
هیچ صحبت بر زبان جاری نشد
در سکوت آن درسها ساری بشد
آن جوان رفت و به دم سالک چنان
در تحیر؛ آگه از اسرارِ جان
هرچه ماموریتش در این جهان:
یافته آمد، به یک دم از نهان
بس که خوشاقبال و دردانه بُد او
از قدیمیّان بُد او؛ یک رزمجو
جمعِ "دستان بر دعا" را وا نهاد
سوی ماموریّت خود برجهاد
نی پس آن احوالی از او آمد و
نی ز کس اخباری از او آمد و
رفت از انظار و چهره نو بکرد
چون درون-بیرون یکی: پیمانهگرد
...
...
صبر استاد ای جوان بی انتهاست
پر زنی، پرپر زنی، او کز خداست،
مینشیند پات، تا پیدا کنی
اصل جان خود که تا شیدا کنی
تا که فارغ گردی از جهل جهات
راهِ یک یادآوری، حی نی ممات
قدر استاد زمان خویش دان
وانه ونگاری* ورا بر خویش خوان
چون که او را خواستی او پیش توست
نی حکایت نی حدیث او خویش توست
نیمهشب باز آمده مشقی به مشک
خلق ناآرام و او: نه خیس و خشک
*ونگاری = ولنگاری
در روح به پرواز و در خویش به آوازی
در وادی جانپیما با عشق نهانسازی
سوز دل هر عاشق مرهم نتوان سازی
هر ناز و نوازش را پرونده دراندازی
از وصف دل عشّاق عالم نه خبر بوده
میدانشَهِ عیّار و کاتب به همه رازی
هر سرِّ نهان گفت او در وقت ادا کردی
هر سالک شوریده دیدهست که طنّازی
هر راز کلیدی بر قفل دل مشتاقان
آن را که دلی روشن داند که نه غمّازی
تو کارِ خودت میکن فارغ ز برونهستی
آهسته و پیوسته، در وقتِ جهانسازی
در هستی و ناهستی کارت سخن ما بود
زین روی بَرِ جانان عمریست سرافرازی
مُشک (تلگرام - اینستاگرام)
موسیقی Elena /Yerevan/ Como Siento Yo
اینچنین مستی و بیداری خوش است
نی به راه زهد و با زاری خوش است
رقص عشّاق خدا ازشان نبین
لیک در هر کوی و بازاری خوش است
هرکجا نجوای حق برشان فتاد
در شعف این رقص و هشیاری خوش است
چون دل خود را سپرده نزد او
هر زمان آماده، همکاری خوش است
جان به امرش در دمی وامینهند
از نوا داننده هر کاری خوش است
این خوش است و آن و آنها هم خوش است
هر نفس با عشق او؟ آری خوش است
فهم کرد هر کس سخن با جان شنید
مشک را این راه خونباری خوش است