شیخ آمد؛ زاهد آمد؛
عشقی پدیدار نیامد.
بنا به عادت، خداخواهیشان آمد.
هیچ درکی از خداشان نیامد.
خدا بر عادت آشکار نشود.
بر هر چه غیر عادت عیان شود.
خدا بر خلاقیّتت آشکار شود.
در مردگی و روزمرگیت: نهان شود.
عشق خدا در جان میشکفد؛
از جان به بیرون میتَرَوَد.
به جان گیر؛ به جان ده.
اینچنین عاشقانه بزی.
گر چنین کردی،
خدا خواهد آمد.
مشک
موسیقی insan insan
پیمانه را میزان زدیم
از حق نه کز انسان زدیم
از نام و از عنوان زدیم
بر خلق و حفظ آن زدیم
تا خلقت از نایش زنیم
از نان و مال و جان زدیم
از زر زدیم از هر زدیم
زین رو نَفَس پایان زدیم
حرفان زدید و نی عمل
ما کار حق فرمان زدیم
دنبال علّت گشته، ما
بی علّت و برهان زدیم
در جام او شک کرده، ما
هر جام او رقصان زدیم
صد عربده بر هیچ؟ ما
بی حرف و در پنهان زدیم
اینجا زدیم آنجا زدیم
از جان نه کز مژگان زدیم
چسبیدهای بر مُلک و مال؟
از مُلک و از دیوان زدیم
ای مشک خاموشی گزین
این راه: خونافشان زدیم
بشنویم و ببینیم
Tamam Ashkharh - Sayat Nova