آنچه مجرای دلمان وا نمود
اندکی اینجا بسی آنجا نمود،
عشق بود و عشق بودست و کنون:
راه آزادی همین! افشا نمود!
موسیقی
هر چه ساکتتر در اسرار خدا
میدهد حق بیشتر از آن ندا
هر چه بالاتر روی تو کو به کو
میشود پررنگتر کوه از صدا
گر چه پرنورند اما ظرف تو
درک خواهد کرد آن یکیک جدا
صبر و عشقت شد کلید وادیاش
در بگردیدن به ره همچون گدا!
خدمتش، پیوسته، بیچونوچرا
این چنین شد کل عالم همصدا
باز این مشک آمدش در هویوهای
آتشی زد عاشقان را، بیصدا!
بیهیاهو
در بیرون، در لباس مردمان، در نقشهای مختلف، چون همه؛
پرهیاهو
در درون، بیلباس، در قامت روح، چون هیچ کس؛
عارف چنین است.
مُشک
بیهوده ز جان سوا همی کرد
آن نور و نوا جدا همی کرد
عشرتکدهای ز ماجرایش
آن عقل دنی هوا همی کرد
مُشک
زیر و بالا سر به کویاش کو به کو
عاشقاش دائم به خود در جستجو
در پسِ خودیافتن، خالق شناخت
پس بشد در راه حق بیپرسوجو!
والهاش چون دید حق، دربرگرفت
چشم و گوش و فکر و ذکر و جان او
هرچه بر دارش کشید از چپّ و راست
دید عاشقتر شدست آن رزمجو
عاقبت
خندید و گفت ای مشک ما
رو شروع کن خدمت بیهایوهو
عاشقان را لامکان دیدار شد
جملگی را عشق حق در کار شد
عشق بود و وادی سرگشتگی
یکبهیکشان در دمی بر دار شد
محشری، خون، ریسمانی، آتشی
عاشقش بر خدمتاش دیندار شد
بر لب تیغ ار که او رقصی کند
این بهاش، از عقل و تن بیدار شد
باز گویم وصف حال خادمان
هیس ای مشک عالمی هوشیار شد
همصحبتی یار تو جوییدی
در نوکریاش راه تو پوییدی
فارغ
ز تن و عقل تو روییدی
پس رایحهی روح تو بوییدی
مُشک
موسیقی بشنویم: موسیقی پرتغالی ترانهی دریا (پلهای شیرین) Dulce Pontes
بالهایت بگشا سوی من آ
از میان چشم پنهان خدا
سر تسلیم و اطاعت داری؟
بشکن من تا که بشنوی ندا
مُشک
ز خوشیها بگذشتم به قمار عاشقانه
ز تن و ز جان گسستم به هزار تازیانه
منِ خود به دار کردم که ندای یار آمد:
مرحبا! حال رسیدی به وصال جاودانه
مُشک
موسیقی بشنویم: گیتارنوازی و خوانندگی آرتور مسچیان
عاشق ز نوا زیر و زبر شد
جانانه به راهِ پرخطر شد
خرسند ز درد و آتش راه
مستانه ز راه عقل در شد
مُشک
قرنها دل درسها آموخته
از زبان عاشقان سوخته!
هم شنیده هم رمیده تاکنون
آب در هاون همی میکوفته!
ذرهای از رازها بیرون نشد
عاشقش این راز بر جان دوخته
شعلهبازی کن اگر خواهی وصال
در عمل باید همه اندوخته
هرچه گفتند و شنیدیم از ازل
قصهای بود! عاشقش، نفروخته!
عشق حق با جان خریداری شود
مُشک، این رازش به جان آموخته