عاشقان را لامکان دیدار شد
جملگی را عشق حق در کار شد
عشق بود و وادی سرگشتگی
یکبهیکشان در دمی بر دار شد
محشری، خون، ریسمانی، آتشی
عاشقش بر خدمتاش دیندار شد
بر لب تیغ ار که او رقصی کند
این بهاش، از عقل و تن بیدار شد
باز گویم وصف حال خادمان
هیس ای مشک عالمی هوشیار شد