در خالیا بنشسته بود
بیدلهره جانشسته بود
در یار جان را رشته بود
از آدمی دلخسته بود
یارش ندا دادش: چه ای؟
چونی چرا؟ دلخسته ای
گفتاش: خدایا تو بگو
این آدمی، چون گفتگو؟
خندید و گفتش: "سهل گیر؛
راه و رهش از اهل گیر
یاری فرستادم تو را
بی دغدغه، بی ماجرا
خطّ تعالیمش ببین
برخوان و بیبیماش ببین
هر رهرویی کو خوانده او
پیدا به جان دلداده او
هر آدمی را مرهمی
هر عالمی را همدمی
تنها همین راز است و بس
عاشق چو بر ساز است و بس
پیمانه را از یار جو
از یار ما، پربار جو"
گفت و به ناگه نیست شد
گویی جهان بر ایست شد
دلخسته در غوغا شد و
در لامکان پیدا شد و
آن یار جان طالب شد و
بس ماجرا جالب شد و
دیگر بسانِ هر زمان
پیمانهگردانِ جهان
آمد، بگفتا: هیس! و رفت!
این مشک در شد در شگفت!
موسیقی zim – KatilKu
ببینیم و بشنویم در: آپارات | تلگرام | یوتیوب