طوفانِ حوادث را: رقصی زن و دَرش اِفتا
عشّاق چنین باشند: رقصان و بهجانشیدا
هر لعبتِ جانانه، عشّاق چنین آراست:
بی صورت و بی سیما: در کار؛ نهانپیما!
رو مذهب نور یاب و خوش باش
رقصان و به شورِ ناب و خوش باش
از غم بکن و به وادی روح
پیمانهزن و خراب و خوش باش
این مغزک ناچیز سیه را
شر کم کنش ای جناب و خوش باش
موسیقی عشق یک کلام است:
بر هر چه جهان عُقاب و خوش باش
از صوت خداست هر چه برپاست
پس صوت نهان بیاب و خوش باش
ای مُشک جهان تفی نیارزد
بر پیش من آ به خواب و خوش باش
مُشک
موسیقی Hugo Kant – Erhu
بیجامگان عالم خوشجامگان روحاند
دائم به رقص و آواز، از نافذان روحاند
درهمتنیدهگاناند، در بازی و تماشا
رهبُردگان به ماهاند نی واعظان روحاند
صحبت عشق و عاشقی در نهان
مرد ره هر که بود آمد میان
سلسلهی بتان مردمفریب
بسته شد آنجا و حکایت عیان:
هین ره عشق را غنیمت بدان
نی ره انتقام باشد، نه جان!
صحبت بین عاشقان، دیگر است
حیف نه کس تحملاش ار بیان
آن شه ما به رقص و آواز گفت
گوشهای از آن، دگرت چیست هان؟
هر که قیام را جوابی شنید،
رفت و سکوت را بشد پشتبان
محضر حق ورای خیر و شر است
عالم لامکان: نه بر هر کسان
هر چه که آزمودنی هست دان
طی کند هر روح به وقت و فسان
صحبت با یار به آخر که شد
گفت: برو مُشک بگو مردمان
موسیقی تریپ هاپ Aleos - Nocturnal
اینچنین مستی و بیداری خوش است
نی به راه زهد و با زاری خوش است
رقص عشّاق خدا ازشان نبین
لیک در هر کوی و بازاری خوش است
هرکجا نجوای حق برشان فتاد
در شعف این رقص و هشیاری خوش است
چون دل خود را سپرده نزد او
هر زمان آماده، همکاری خوش است
جان به امرش در دمی وامینهند
از نوا داننده هر کاری خوش است
این خوش است و آن و آنها هم خوش است
هر نفس با عشق او؟ آری خوش است
فهم کرد هر کس سخن با جان شنید
مشک را این راه خونباری خوش است
به گاهی که آمد یک از صد هزار
بزد آتشی ناگهان کارزار
چو خلقی به آتش تماما بسوخت
ز خاکسترش عاشقی برشکوفت
که آتش به هر عصر از دیرباز
به بیرون مخرّب، درون عشقساز
هر آنجا به حق شعلهاش برکشید
یکی مشتعلعاشقی قد کشید
هر آن روح عشقش به حق فهم کرد
همان شعله دورش ز هر وهم کرد
نگه داشتند عاشقان تش به جان
به خلق و به تسلیم، با هر بیان
که جز آفریدن چطور عاشق است؟
به خدمت فقط آتشاش لایق است
بلی! سخت بودست و هست این وصال
هزاران یکی ماند در راه آن متّعال
همین هست و بوده ازل تا ابد:
عروج و سقوط هر آن در جسد
مگر عاشقی جانسپار و خموش
که صوت حقش دم به دم کرد نوش
هر این مشک مجرا بشد تاکنون
نفهمید مجرا شدن هست چون
رهی سخت و طولانی و دردناک
که یک روح آید برون از مغاک
مُشک
موسیقی کلاسیک Come ye sons of art (Henry Purcell)