مطرود عوام، در ره دریا شد
از خلق برون، به وادی معنا شد
آنجا که فقط خواص سکنی کردند
از جمله خواص گشت و در رویا شد
حالی که بدید ماجرای خاصان
در آتش و خون به وادی سودا شد
در وجد مدام آمد و حالی خوش
هر لحظه تولّدی و چون عنقا شد
دریافت که کار عاشقان بازی نیست
آن نِی شدنش به راه حق پیدا شد
دادش همه آنچه او بدانها خوش بود
تا از نفساش به لحظهای دارا شد
فهمید که خلّاق شدن در ره دوست
در عیش مدام آورَدَش مجرا شد
در درد بخندید و به دم رقصان شد
ساقی، نظری، به آنکی شیدا شد
این راه شروع و آن تهش ناپیدا
این مشک بگفت و در دمی رعنا شد
مُشک
موسیقی کلاسیک Philip Glass – Metamorphosis
بشنویم در: آپارات - تلگرام
پیمانهها پیمانهها زان عاشقان جامها
جمعیتی بُد در طلب در خواب خوش آن خامها
پیدا نشد، پنهان نشد، در جام او حیران نشد
پیدا نه هرگز بر عوام جمله خران بر بامها
بامِ هوی هست و نه هو، آن بامِ خلقِ نامها
بیرون ز دنیاشان شدی بینی تو شیرینکامها
در کوی بینامان بیا رقصی زن و خندان بیا
آنجا که عشاق عزیز جمله ورای دامها
آن خادمان بی هیبتان آتش به خرمنها زنان
شهزادگان کوی حق در کسوت اندامها
یا اینطرف یا آنطرف هی پر نزن بر صد طرف
راهت مشخص کن تمام: از عاشقان؟ خاخامها؟!
گر سوی ما مستان شدی، از آدمی پرّان شدی
آنجا شِنُف آوای مُشک بینی همه احلامها!
موسیقی کلاسیک سمفونی دنیای نو – Dvorak
بشنویم در: آپارات - تلگرام
دولت و دینداری و بوی امید
از کلاشان برنیاید، کس ندید
زهد و لاف عاشقی هر دم زنند
لیک نامد عاشقی زانها پدید
سر فرو برده به آخور این خران
در فرار از حقّ و اهلش بس شدید!
در لباس عاشقان در های و هوی
سیرت اما من چه گویم، حق بدید
ذات شیطانی شان جز عاشقان،
خلق کی بیند در این عصر حدید؟
گرچه این غصّه برای خلق نیست
رزمجویان، بطن قصّه، ناپدید
هر کجا طفلی ز شیطان رخ نمود
عاشقی در وقت لازم سر رسید
پس بهوش ای دلقک عارفنما
عرعرت کم! طینت خود کن جدید
در سحر نجوای ماه و بخت مشک
تا به خدمت، این غزل را آفرید
موسیقی آلتای Altai Kai – Golden Lake Morning
بشنویم در: آپارات - تلگرام
نوشینه جان پیمانهها
در راه او دیوانهها
بر گرد آتش هیئتی
در هر زمان دردانهها
نقاشی از ولادیمیر کوش | Vladimir Kush
موسیقی الکترونیک N'to - La Clé Des Champs
بشنویم در: آپارات - تلگرام
ز هر آن مدّعی، تو دوری کن
رخت بربند و سوی نوری کن
که ره عاشقان جز این نبُوَد
ره مردان فقط همین نبُوَد!
چو فدا هرچه بودتت کردی
همه لطفی به خدمتت کردی
هر چه داری بدان که او داده
جمله عالم ز صوت او زاده
جمله عشّاق ره به خدمت او
تا که شامل شوند رحمت او
هر چه خدمت به راه او کردی
کم کمک خود بسان قو کردی
پر زدی ماه در میان دیدی!
از ورای بود و نبودها عیان دیدی
چو عقاب گشتی و تو برگشتی
همه خدمت به پا و سر گشتی
قلب تو جز برای عشقش نیست
حال فرق عقاب و قو در چیست؟
قو به شوقش همیشه در پرواز
نه عقابسان رها و در آواز
که عقاب از برای خدمت دوست
وارهید ز خود که عالم از اوست
قبلِ هر نَفَسی شُکر او میکرد
هر نَفَس نه فقط از گلو میکرد
قلب او نتپید جز برای حضور
زین سبب حق بداد رمز عبور
تازه او برسید اوّل راه
مُشک! بس! سخن کوتاه!
هرکه در رقص آمد و گردید نور
نی که بینقص ابتدا و بیغرور
بارها خوردش زمین و گریه کرد
کور و کر بود و نه بر حق تکیه کرد
نمنمک درکش که والاتر برفت
تازه فهمیدش که بالاتر نرفت
فهم کردش که کلید راه حق
پیروی از حرفهای ماه حق
چون کمر بستش به الهامات او
لحظه لحظه یافت پیغامات او
عقل خوشگلپوش زیباروی را
آتشی زد تازه دیدش روی را
جمله عشّاق خدا تبریک گو:
آفرین حالاست وقت های و هو
حال بیرون آمدی از کام عقل
نی ولی غافل نشو از دام عقل
تو کنون دیدی که ذات عقل چیست
پس بدان آنجا بساط و نقل چیست
غرقه در شوق و وصال حق شد او
عاشقی شد سرسپرده رزمجو
قرنها در خدمت حق کار کرد
ناگهان در لحظهای خود خوار کرد
منمنمگویان به هر کویی بشد:
من یکی واصل نه هر قویی بشد!
همچو من در لامکان در گفتگو
نیست با حق، تو نرو در جستجو
او مرا بالای هر روحی بدید
من ورای هرچه ماهم آفرید
مختصر: مه خشتک او چاک کرد!
نام آن عنتر ز گردون پاک کرد
در سقوطی سهمگین در سال نو
آمدش حاضر به امکان حال نو
در فراموشی از آن گندی که زد
زندگی نو کرد بس دردی که زد
دست و پا معلول، ناقص عقلکی
کلّهم تعطیل، همچون دلقکی
زندگیها رفت و آمد بعد از آن
تا بفهمید او بُدهست از خادمان
ماجرای وصل او از سر گرفت
صبر و تسلیم و تواضع برگرفت
در ره آن چشمهسار عقلساب
بس رشادتها بگردید او شهاب
ره به سوی وادی شاه نهان
تاخت او افتاده و بیگفتمان
هر چه هست و شد میان ماه و او
کس نداند، مُشک، آن دیگر نجو