متون و اشعار مشک

متون و اشعار مشک

انتشار مطالب با ذکر منبع، آزاد است.

طبقه بندی موضوعی

۱۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «لامکان» ثبت شده است

 

شمّوس و کلام لازمانی‌ش

آن نور و نوای لامکانی‌ش

در باده‌ی جان عاشقش ریخت

با اذن حق و ز آن‌جهانی‌ش

مشک

دوبیتی228

موسیقی Supreme Devices - Sweet Victory

بشنویم در: آپارات | تلگرام

  • مُشک

 

جان ما را عشق، دستی کرده بود

عشق ما را زاده، مستی کرده بود

ذات مستانه، نوای کردِگار

لامکانی را به هستی کرده بود

مشک

دوبیتی213

موسیقی Tehrach ft. Omar - La Blanche Alger

بشنویم در: آپارات | تلگرام

  • مُشک


جان عاشق را ندا آمد: سکوت

لازمانی! لامکانی! و: فلوت

یکدمی بالا و یک دم زیر رفت

گه به معراجست و اینک بر هبوط
 

مشک

 

دوبیتی179

 

موسیقی A. Scarlatti- Mi balena ancor sul ciglio

بشنویم در: آپارات  -  تلگرام

  • مُشک


صحبت عشق و عاشقی در نهان

مرد ره هر که بود آمد میان

 

سلسله‌ی بتان مردم‌فریب

بسته شد آنجا و حکایت عیان:

 

هین ره عشق را غنیمت بدان

نی ره انتقام باشد، نه جان!

 

صحبت بین عاشقان، دیگر است

حیف نه کس تحمل‌اش ار بیان

 

آن شه ما به رقص و آواز گفت

گوشه‌ای از آن، دگرت چیست هان؟

 

هر که قیام را جوابی شنید،

رفت و سکوت را بشد پشت‌بان

 

محضر حق ورای خیر و شر است

عالم لامکان: نه بر هر کسان

 

هر چه که آزمودنی هست دان

طی کند هر روح به وقت و فسان

 

صحبت با یار به آخر که شد

گفت: برو مُشک بگو مردمان

غزل27

 

موسیقی تریپ هاپ  Aleos - Nocturnal

بشنویم در: آپارات  -  تلگرام

  • مُشک


یک شبی باز آمدش آن ماه‌رو

برد جان‌اش از برای گفت و گو

چشمها را بسته با جانش بدید

این چنین از عالم امکان جهید

 

کودکی شد پرشرار و بی‌قرار

رفت با ماه‌اش ورای این دیار

 

صحنه‌ها دید و گذشت قرن‌ها

حکم این بودش: سکوتت ابتدا!

 

ساکت و مست و خرامان می‌جهید

آن حکایتها به گوش جان خرید

 

گرچه در فهم آمد و ایجاد و خیز

آن حقایق مستتر رو کرد و نیز

 

در عدم راه حقش خلوت بیافت

در وصال عشق او دیگر نتافت

 

شعله‌ای شد خرمن آدم درید

هرچه مغز و پغز را دیگر ندید

 

رفت و دید آن شعله‌های سینه‌سوز

هرچه آتش دید بر جان کرد دوز

 

صحبتی شد رقص و حالی جاودان

از ازل یادش همه در لامکان

 

رفت در خلق عوالم‌های دور

چون گذشته سینه‌چاک و در عبور

 

مُشک را حالی خوش آمد زین کلام

هان که وقت خامشی، عیش مدام

مثنوی7

موسیقی: اجرای زیبای پاواروتی Nessun dorma

بشنویم و ببینیم در: آپارات  -  تلگرام

  • مُشک


خالقان را لامکان دیدارها

ذرّه‌های حق به جام نارها

جمله خاموشند و بی روی و ریا

آن خدامردان به هر سو کارها
 

مُشک

دوبیتی105

موسیقی راز و نیاز از گروه Irfan

بشنویم در: آپارات  -  تلگرام

  • مُشک


در آتش و خون به لامکان رفت

در سوز و گداز، کف‌زنان رفت

آنجا نه خود اما همه خود دید

حق در همه، پیدا و نهان رفت
 

مُشک

دوبیتی92

موسیقی کلاسیک : ده اثر از Henry Purcell
بشنویم در: آپارات  -  تلگرام

  • مُشک


هرکه در رقص آمد و گردید نور

نی که بی‌نقص ابتدا و بی‌غرور

 

بارها خوردش زمین و گریه کرد

کور و کر بود و نه بر حق تکیه کرد

 

نم‌نمک درکش که والاتر برفت

تازه فهمیدش که بالاتر نرفت

 

فهم کردش که کلید راه حق

پیروی از حرفهای ماه حق

 

چون کمر بستش به الهامات او

لحظه لحظه یافت پیغامات او

 

عقل خوشگل‌پوش زیباروی را

آتشی زد تازه دیدش روی را

 

جمله عشّاق خدا تبریک گو:

آفرین حالاست وقت های و هو

 

حال بیرون آمدی از کام عقل

نی ولی غافل نشو از دام عقل

 

تو کنون دیدی که ذات عقل چیست

پس بدان آنجا بساط و نقل چیست

 

غرقه در شوق و وصال حق شد او

عاشقی شد سرسپرده رزمجو

 

قرنها در خدمت حق کار کرد

ناگهان در لحظه‌ای خود خوار کرد

 

من‌منم‌گویان به هر کویی بشد:

من یکی واصل نه هر قویی بشد!

 

همچو من در لامکان در گفتگو

نیست با حق، تو نرو در جستجو

 

او مرا بالای هر روحی بدید

من ورای هرچه ماهم آفرید

 

مختصر: مه خشتک او چاک کرد!

نام آن عنتر ز گردون پاک کرد

 

در سقوطی سهمگین در سال نو

آمدش حاضر به امکان حال نو

 

در فراموشی از آن گندی که زد

زندگی نو کرد بس دردی که زد

 

دست و پا معلول، ناقص عقلکی

کلّهم تعطیل، همچون دلقکی

 

زندگی‌ها رفت و آمد بعد از آن

تا بفهمید او بُده‌ست از خادمان

 

ماجرای وصل او از سر گرفت

صبر و تسلیم و تواضع برگرفت

 

در ره آن چشمه‌‌سار عقل‌ساب

بس رشادت‌ها بگردید او شهاب

 

ره به سوی وادی شاه نهان

تاخت او افتاده و بی‌گفتمان

 

هر چه هست و شد میان ماه و او

کس نداند، مُشک، آن دیگر نجو

مثنوی2

موسیقی میکس اوریجینال Rapossa – Alhara
بشنویم در: آپارات  -  تلگرام

  • مُشک


ز سوز ساز او اندک کسانی

فنا کردند جان در لامکانی

 

شنیدند آن نوای حضرت دوست

که ناید در کلامی و لسانی

 

همه خاموش از آن هدیه‌ی مُهر

که آن زیبا بزد بر هر دهانی

 

دل و جان خموشان در تلاطم

چو یادآور شد آن ماه نهانی:

 

که اینک وقت طنّازی به سر شد

که می‌دانید از دیرین ‌زمانی
 

کنون هنگام رزم است و دلیری

سپر، شمشیر، (باقی نیز دانی!)

 

بساط زاهد عارف‌نما را

بدرّانید در دم هر جهانی

 

که هرکس ادعای زهد دارد

هم او دارد ز تاریکی نشانی

 

شیاطین پیش اینان طفلکانند!

که شیطان بی‌ریا بَد، نه نهانی

 

لباس زهدشان از تن درآرید

هویدا ذات پست لن‌ترانی

 

به اندازه روایت شد در این شعر

خموش ای مُشک، حمّال معانی

غزل10

 

موسیقی میکس اوریجینال Rapossa – Wind of Freedom

بشنویم در: آپارات  -  تلگرام

  • مُشک


عاشقان را لامکان دیدار شد

جملگی را عشق حق در کار شد

 

عشق بود و وادی سرگشتگی

یک‌به‌یک‌شان در دمی بر دار شد

 

محشری، خون، ریسمانی، آتشی

عاشقش بر خدمت‌اش دین‌دار شد

 

بر لب تیغ ار که او رقصی کند

این بهاش، از عقل و تن بیدار شد

 

باز گویم وصف حال خادمان

هیس ای مشک عالمی هوشیار شد


غزل3

موسیقی بشنویم: موسیقی اشراقی Irfan - The Cave Of Swimmers

  • مُشک

ز لازمان سفر کنم، به لامکان نظر کنم

ز هر چه هست وا شوم، سوی نهان سفر کنم

خیال، خود، به آنسوی ستاره‌ها روانه شد

ز آمده، ز نآمده، ز عالمی حذر کنم


مُشک

لازمان


  • مُشک