متون و اشعار مشک

متون و اشعار مشک

انتشار مطالب با ذکر منبع، آزاد است.

طبقه بندی موضوعی

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «مثنوی عرفانی معاصر» ثبت شده است

 

دید روزی سالکی پرمدّعا

مردمانی دست‌هاشان بر دعا

 

تسخر ایشان شدش هر کار او

غافل از خود، وا نهاده جستجو

 

روزها در آمد و شد، او ندید

اینچنین دریوزگی کامد پدید

 

در گداییِّ توجّه، سیخ بود

خودفناداده صطبلی میخ بود

 

تا که روزی بر سر راهی بدید

یک جوانی خوش‌خرام و موسپید!

 

چشمهاش همچون دو یاقوت کبود

می‌درخشیدند، چونان از وجود

 

کز درخشش‌هاش سالک لرزه کرد

بر خود آمد، مکث و ناگه توبه کرد

 

چون به یاد آورد صدها زندگیش

هم به یاد آورد آن آئین و کیش

 

هیچ صحبت بر زبان جاری نشد

در سکوت آن درسها ساری بشد

 

آن جوان رفت و به دم سالک چنان

در تحیر؛ آگه از اسرارِ جان

 

هرچه ماموریتش در این جهان:

یافته آمد، به یک دم از نهان

 

بس که خوش‌اقبال و دردانه بُد او

از قدیمیّان بُد او؛ یک رزمجو

 

جمعِ "دستان‌ بر دعا" را وا نهاد

سوی ماموریّت خود برجهاد

 

نی پس آن احوالی از او آمد و

نی ز کس اخباری از او آمد و

 

رفت از انظار و چهره نو بکرد

چون درون-بیرون یکی: پیمانه‌گرد

...

...

 

صبر استاد ای جوان بی انتهاست

پر زنی، پرپر زنی، او کز خداست،

 

مینشیند پات، تا پیدا کنی

اصل جان خود که تا شیدا کنی

 

تا که فارغ گردی از جهل جهات

راهِ یک یادآوری، حی نی ممات

 

قدر استاد زمان خویش دان

وانه ونگاری* ورا بر خویش خوان

 

چون که او را خواستی او پیش توست

نی حکایت نی حدیث او خویش توست

 

نیمه‌شب باز آمده مشقی به مشک

خلق ناآرام و او: نه خیس و خشک

 

 

*ونگاری = ولنگاری

 

مثنوی9

  • مُشک


یک شبی باز آمدش آن ماه‌رو

برد جان‌اش از برای گفت و گو

چشمها را بسته با جانش بدید

این چنین از عالم امکان جهید

 

کودکی شد پرشرار و بی‌قرار

رفت با ماه‌اش ورای این دیار

 

صحنه‌ها دید و گذشت قرن‌ها

حکم این بودش: سکوتت ابتدا!

 

ساکت و مست و خرامان می‌جهید

آن حکایتها به گوش جان خرید

 

گرچه در فهم آمد و ایجاد و خیز

آن حقایق مستتر رو کرد و نیز

 

در عدم راه حقش خلوت بیافت

در وصال عشق او دیگر نتافت

 

شعله‌ای شد خرمن آدم درید

هرچه مغز و پغز را دیگر ندید

 

رفت و دید آن شعله‌های سینه‌سوز

هرچه آتش دید بر جان کرد دوز

 

صحبتی شد رقص و حالی جاودان

از ازل یادش همه در لامکان

 

رفت در خلق عوالم‌های دور

چون گذشته سینه‌چاک و در عبور

 

مُشک را حالی خوش آمد زین کلام

هان که وقت خامشی، عیش مدام

مثنوی7

موسیقی: اجرای زیبای پاواروتی Nessun dorma

بشنویم و ببینیم در: آپارات  -  تلگرام

  • مُشک