ما صبربهجان و رهروانان
پیمانهکشان! بادسواران!
تسلیموشانید! نه چون ما:
بگذشتهزجان و سربداران!
اندازه نزن! بیا و اندازه ببین
از رنگ رها و روح را تازه ببین
از سبز و بنفشِ آدمی خود بتکان
پیمانهزنان بیا و مِیسازه ببین
پیمانه را میزان زدیم
از حق نه کز انسان زدیم
از نام و از عنوان زدیم
بر خلق و حفظ آن زدیم
تا خلقت از نایش زنیم
از نان و مال و جان زدیم
از زر زدیم از هر زدیم
زین رو نَفَس پایان زدیم
حرفان زدید و نی عمل
ما کار حق فرمان زدیم
دنبال علّت گشته، ما
بی علّت و برهان زدیم
در جام او شک کرده، ما
هر جام او رقصان زدیم
صد عربده بر هیچ؟ ما
بی حرف و در پنهان زدیم
اینجا زدیم آنجا زدیم
از جان نه کز مژگان زدیم
چسبیدهای بر مُلک و مال؟
از مُلک و از دیوان زدیم
ای مشک خاموشی گزین
این راه: خونافشان زدیم
بشنویم و ببینیم
Tamam Ashkharh - Sayat Nova
پیمانهها پیمانهها زان عاشقان جامها
جمعیتی بُد در طلب در خواب خوش آن خامها
پیدا نشد، پنهان نشد، در جام او حیران نشد
پیدا نه هرگز بر عوام جمله خران بر بامها
بامِ هوی هست و نه هو، آن بامِ خلقِ نامها
بیرون ز دنیاشان شدی بینی تو شیرینکامها
در کوی بینامان بیا رقصی زن و خندان بیا
آنجا که عشاق عزیز جمله ورای دامها
آن خادمان بی هیبتان آتش به خرمنها زنان
شهزادگان کوی حق در کسوت اندامها
یا اینطرف یا آنطرف هی پر نزن بر صد طرف
راهت مشخص کن تمام: از عاشقان؟ خاخامها؟!
گر سوی ما مستان شدی، از آدمی پرّان شدی
آنجا شِنُف آوای مُشک بینی همه احلامها!
موسیقی کلاسیک سمفونی دنیای نو – Dvorak
بشنویم در: آپارات - تلگرام
نوشینه جان پیمانهها
در راه او دیوانهها
بر گرد آتش هیئتی
در هر زمان دردانهها
نقاشی از ولادیمیر کوش | Vladimir Kush
موسیقی الکترونیک N'to - La Clé Des Champs
بشنویم در: آپارات - تلگرام
این غزل پیشکش حضور اوست
هرکه بی نورش: همی بیراههجوست
جمله اَعمال عوالم شاهد است
او نه کینهجو نه حتی صلحجوست!
این جهان برساخته از صوت او
پس بدان: خالق اسرار مگوست
سخت گشتند به افشای رموز
چه شود؟! فاش هرآنکه رزمجوست
جمله اسرار به کس فاش نشد
هرکه مدعی، بدان: اندرزگوست!
پند و اندرز خران، جانها نسوخت
هر سکوتی، مزد: ماه رازگوست
خدمت بیمزد و منت پای دوست
نیک دان آن خصلتِ آزادهخوست
هر نمایش، حلقهبازی، یاوه است
عاشقش داند که آن کس یاوهگوست
باز مُشکِ ما برآمد در حضور
هرکه دردش، پس هماو پیمانهجوست
در
کارزار هستی
پیمانه زن به مستی
رقصان به آتش و خون
وا
نه تو خودپرستی
بازیگر نقش خود فارغ ز هر اقلیمست
آن نقش محوّل نیز پیمانهی تسلیمست
میچرخد و میرقصد در هرچه شهش فرمود
آن عاشق دُردیکش در وادی تعلیمست
مُشک