ز هر آن مدّعی، تو دوری کن
رخت بربند و سوی نوری کن
که ره عاشقان جز این نبُوَد
ره مردان فقط همین نبُوَد!
چو فدا هرچه بودتت کردی
همه لطفی به خدمتت کردی
هر چه داری بدان که او داده
جمله عالم ز صوت او زاده
جمله عشّاق ره به خدمت او
تا که شامل شوند رحمت او
هر چه خدمت به راه او کردی
کم کمک خود بسان قو کردی
پر زدی ماه در میان دیدی!
از ورای بود و نبودها عیان دیدی
چو عقاب گشتی و تو برگشتی
همه خدمت به پا و سر گشتی
قلب تو جز برای عشقش نیست
حال فرق عقاب و قو در چیست؟
قو به شوقش همیشه در پرواز
نه عقابسان رها و در آواز
که عقاب از برای خدمت دوست
وارهید ز خود که عالم از اوست
قبلِ هر نَفَسی شُکر او میکرد
هر نَفَس نه فقط از گلو میکرد
قلب او نتپید جز برای حضور
زین سبب حق بداد رمز عبور
تازه او برسید اوّل راه
مُشک! بس! سخن کوتاه!